اسپنتان

متن مرتبط با «اخم» در سایت اسپنتان نوشته شده است

اخم

  • از در خانه که خارج شدم تا آخرین گام پیاده روی اخم بودم.انگار از دماغ فیل افتاده باشم و زخم برداشته باشم یا شاید مصداق همان ضرب المثل بوده و با خودم هم قهر بودم.اما وارد خانه قدیمی که شدم.لبخند به چهره ام بازگشت.گویی به بهشت پا گذاشته باشم.بهشت را بارانهای مونسون ،اب و جارو کرده بودند.حیاط بزرگ خانه دلباز شده بود.قفل و کلید اتاقها،درها و پنجره ها را باز کردم.قالیچه را پهن کردم و بر بالش تکیه زدم.گویی به تخت پادشاهی تکیه زده باشم.یاد پادشاهی مورچه های بالدار افتادم.ملای مسجد از آنسوی روستا اذان مغرب میگفت.من به گوشه حیاط چشم دوخته بودم.آن گوشه دنج حیاط حکم معبد را داشت.من یک دوره از زندگی را در آن عبادتگاه کنار پدر نماز خوانده بودم.دیگر خبری از آن پدر و دختر نبود.فقط خاطره ای در آن گوشه از سرای نقش بسته و بعد پنهان شده بود. + نوشته شده در دوشنبه دهم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 3:25 توسط اسپنتان  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها