اسپنتان

متن مرتبط با «نخلستان» در سایت اسپنتان نوشته شده است

نخلستان

  • حوضچه لبریز از آب بود.باد سرد می وزید و سکوتش را در هم می شکست.یخ،سرد و راکد ،شاید منتظر گذر رهگذری یا نوید فصلی جدید بود.خبری از پیر کشاورز نبود.بار آخر که او را دیده بودیم گفته بود"بعد از آخرین سفر به کویت و بازگشت به بلوچستان این زمین را خریدم.خودم این درختها را کاشته و آبیاری کرده ام.اما تازگی ها چشمهایم کم سو شده است.باید قبل از تاریکی هوا به خانه برگردم.آدمیزاد سیر عمر خود نمی شود و جوانی بازنمی گردد."با غروب خورشید کشاورز پریشان شده و عزم رفتن کرده بود.او را همراه خود تا روستا آورده بودیم و بعد از رسیدن به مقصد و تعارف های معمول او را کنار در خانه اش پیاده کرده بودیم.نوه هایش به استقبالش آمده بودند. چنان که من تصور کرده بودم تنها و بی کس نبود.معلوم بود حوض لبریز از آب مدتی خالی نشده و پای درخت نخلی رها نشده است.آنطرفتر از باغ پیرمرد،نخلستانی بزرگ با درختان بلند و خشکیده خودنمایی می کرد.معلوم بود که صاحبشان مرده یا توان پاسبانی و نگهداریشان را به هر دلیل ندارد.آسمان هم بخیل تر از آن بوده که باران ببارد و آبیاریشان کند .در سویی دیگر درختان درهم تنیده و هنوز سرسبز بودند.پایشان هنوز خیس بود ولی هرس نشده بودند.شاید صاحبشان در مرز رسیدگی و رها کردنشان به حال خود دودل بود.اینها را همه مغز به هم می بافت .باد سرد همچنان می وزید و خبر از زمستان می داد.آخرین بار که از سردی هوا گله کرده بودم.مرد مزرعه دار برایم گفته بود"قانون طبیعت این است که هوا سرد شود و دار و درخت به خواب رود و استراحت کند.ما نمی توانیم جلویش را بگیریم"یاد سوال دخترک خواب آلود کلاس افتاده بودم که پرسیده بود"چرا انسانها مثل خرس قطبی به خواب زمستانی نمی روند تا از شر درس و مشق رها شوند؟" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها