اسپنتان

متن مرتبط با «نقش» در سایت اسپنتان نوشته شده است

نقش

  • پیشترها وقتی دختر دبیرستانی بودم،زن همسایه می پنداشت که به خاطر چهار کلاس سوادم،بیشتر از دیگران می فهمم.با وجود اختلاف سن دوستان خوبی برای هم بودیم.در روزهایی که من میان خیل کتابها گم بودم،او مشغول دوخت لباسی سفیدرنگ با گلهای ابی و قرمز بود.برایم گفته بود آن لباس را برای عروس آینده اش می دوزد.چنان با مهارت و عشق بر دل آن پارچه نقش می انداخت که گویی برای دختر خودش لباس می دوزد.به اندازه ی ماه های یک سال تحصیلی آن زن مشغول دوخت و دوز بود.عاقبت سالی که من دیپلم گرفتم،آن لباس خاص آماده و بعدها فراموش شد.من به دنبال درس و دانشگاه رفتم،چه اهمیتی داشت که سرنوشت آن لباس چه می شد.پسر همسایه هم زن فارسی گرفت.بعدها مادرش گفت که عروس تهرانی لباس را نخواسته است.گفته "لباس بلوچی نمی پوشم."از او نپرسیدم که آن لباس را چنان با ظرافت طرح و نقش زده بود چه کار کرد؟به دخترش داد.به گدای سر کوچه یا کنج کمد گذاشت که خاک بخورد .چندی پیش زن همسایه وفات کرد و داستان لباس سفید به نظر تمام شد.بعد از مدتها امروز عروس فارسی همسایه،عکس مدلی از مانتو ارسال کرده که طرحی از سوزن دوزی بلوچ بر آن وصله شده بود.گفت"برایم قیمت بگیر که قیمت این سوزن دوزی چند می شود؟"لبخند تلخی زدم و برایش نوشتم که قیمتها به نرخ دلار حساب می شود و سنگین در می آید."و با خود گفتم"چطور شده که ورق برگشته است.تو لباسی را که چنان با عشق دوخته بودند و مفت بود،پس زدی.چطور می توانی بابت آن پول پرداخت کنی؟ + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۰ ساعت 2:44 توسط اسپنتان  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها