اسپنتان

متن مرتبط با «تاسف» در سایت اسپنتان نوشته شده است

تاسف

  • انگار شستشان خبردار شده بود که در خانه به جز من و مادرم کسی نیست.با لباسهای سفید و ریشهای بلند پشت در هال ایستاده بودند و اجازه ورود می خواستند.تکه های لباس جدیدی که تازه به خیاطی برده بودم وسط هال پخش و پلا بود.من با موهای پریشان و لباس آستین کوتاه و اطمینان به عقربه های ساعتی که یازده شب را نشان می داد در دنیای خودم غوطه ور بودم.لباس و مخلفاتش را رها کردم و به سوی اتاق خواب دویدم.لباس مناسبی پوش,تاسف ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها