کشیک

ساخت وبلاگ
ساعت بيولوژيک بدنم تغییر کرده است.ساعت یازده بيشتر نيست و به نظرم شب از نيم هم گذشته است.زنگ در که به صدا در می اید برای لحظه اي در عجب مي مانم و بعد در به روي مهمان باز مي كنم.به نظر انها سرشب است.سالهاست كه براي من و انها يازده سرشب بوده است.در اين ميان فقط من عوض شده ام.در لابلای پذیرایی از انها قلبم تند می زند.انگار می خواهد از جا کنده شود.به روی خود نمی اورم که رو به موتم.انها از لباس عید و اخرین مدل سوزن دوزی می گویند.عکس به عکس طراحی لباس نشانم می دهند و من در دل به خوش خیالی انها پوزخند میزنم.به لباسهای ندوخته ای که روی هم انبار شده و حوصله سرهم کردنش را ندارم فکر میکنم.به اينكه هیچوقت منتظر عيد نبوده ام و لباس عيد برايم اهميت نداشته و از كودكي پیر بوده ام و به عزراییل که هر روز کشیک این خانه را می دهد...

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 25 ارديبهشت 1398 ساعت: 23:42