زلف پریشان

ساخت وبلاگ
اسمشان را گروهک خلاف گذاشته ام.مقنعه هایشان روز به روز عقب تر میرود.موهایشان قشنگ و درخشان است.معلوم است که برای حالت دادن ان از زیر مقنعه های زمختشان وقت زیادی را صرف میکنند.تا سرویس مدرسه شان بیاید دور از چشمان مدیر تا انتهای دیوار غربی مدرسه را گز میکنند و برمیگردند.نزدیک در که می رسند رو به انها لبخند می زنم و می گویم"کجا بودید?"می خندند و می گویند"جایی نداریم که برویم.تا سر خیابان رفتیم و برگشتیم"ابرویی می پرانم و می گویم"اره جایی ندارید برید"این بار بلندتر می خندند.من هم همراهشان می خندم.راننده ی تاکسی ان سمت خیابان نگاهمان می کند.برایمان مهم نیست.اعتقادی به اینکه دخترها در خیابان با صدای بلند نخندند،ندارم.چند وقت پیش کتابها را بوسیده و کنار گذاشته بودند.با انها از در دوستی در امده ام.گرد کتابها را زدوده اند.هر کدام هدفی را برگزیده اند.با موهای پریشان و چشمان مرموزشان حسابی درسخوان شده اند.سال به اخر رسیده و فرصت دیگری برای اموزش انها نمانده است.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 176 تاريخ : چهارشنبه 25 ارديبهشت 1398 ساعت: 23:42