مقصد

ساخت وبلاگ

کارهای خانه را انجام داده و به وقت استراحت از درد در خود مچاله شده بودم.تازه یادم امده بود که چقدر درد دارم.روی مبل لم داده و کتاب میخواندم تا درد پریود از یادم برود و در ضمن كتاب خواندن نگاهی به عقربه های ساعت انداخته و در دل ارزو کرده بودم که زمان زودتر بگذرد و به دوازده برسد تا تاریکی نیمه شب بر ورودی خانه قفل نیامدن بزند.در روز جمعه محال است که چنین دعایی جامه عمل پوشد.جمعه تا بوده فرصت دیدار و دید و بازدید بوده و هست.مگر انکه راه گریزی یافته باشی که معمولا راه فراری نیست.هنوز چند صفحه از کتاب را ورق نزده بودم که انها سر رسیدند.یک دنیا شادی و سرزندگی همراهشان بود و من گویی ملکه یخ باشم.حرفهایشان را پیش از ادای کلمات از بر بودم.حدس زدن انچه می خواهند بگویند راحت بود.بحث و گفتگو سر یک چیز بود.لباس و بدن و استین بلوچی که نقش به نقش مد میشد و از مد می افتاد.به سختی از انها پذیرایی کردم و لبخند الکی تحویلشان دادم.به خوبی حس میکردم که بدنم تعادل ندارد.استکانها و پیشدستی ها را در سینی جا دادم و گوشه ای گذاشتم.توان برخاستن از زمین را نداشتم.گویی به همان نقطه از زمین میخکوب شده بودم.تا دیروقت پای خنده و صحبتشان نشستم و وقتی سخن به اخر رسید عقربه ها به دوازده رسیده بود.انها رفتند و خانه در سکوت مطلق فرو رفت.ارامشی دروغین که بارها فرو می ریزد،بازسازی می شود و در مسیر تکرار به جابی که باید نمی رسد

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 173 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56