کتمان

ساخت وبلاگ

گاهی ادمیزاد احساس میکند که تافته جدا بافته است در حالیکه احساسش غلط است.من سالها چنین احساسی داشتم و وقتی به حکم رسم ازدواج کردم فهمیدم که حسم غلط است.من هم یک دختر عامی بلوچ بودم که راه دیگر دختران بلوچ را و با مکافاتی بیشتر پیموده بودم.تنها تفاوتم با همسن هایم این بود که معلم بودم و امار فرزندانی که به اجتماع تحویل داده بودم کمتر بود و زحمتم بابت کارمند بودن بیشتر بود.دیگران فقط خانه دار بودند و زحمتشان کمتر بود و من خانه دار کارمند بودم و پیرم در امده بود تا تعادل زندگی ام را حفظ كنم و در این ضمن تافته جدا بافته بودن یادم رفته بود.حال مادر که خوب بود نصف بار زنده بودن من بر دوش او بود و حال که او در بستر بیماری افتاده من زیر بار زندگی در اجتماعی که سنتهایش را نیاموخته ام در حال جان دادن هستم.مثال کشتیی می مانم که در لجنزار زندگی به گل نشسته و راه نجاتی ندارد.نه می توانم خودم را نجات دهم و نه به درجه ای رسیده ام که بیماری مادر را شفا دهم.به جایگاه دیگران که در زندگی ام فکر میکنم اول از همه به مرد زندگی ام میرسم.پای بست مردان در مصایب زندگی انچنان قوی نیست که بتوان به انها تکیه زد.شاید هم پندار من مثل تافته جدا بافته بودنم اشتباه است اما با بیماری مادر هر چه جلوتر می روم بیشتر به این نتیجه میرسم که زیر پایم در حال خالی شدن است و لحظه به لحظه به سقوط نزدیکتر می شوم.در پی چاره اندیشی از این شکست سنگین به فکر افتاده ام که دختری بیاورم که به پشتوانه بودنش نفس بکشم و زندگی کنم.خاله زنکها با زبان بی زبانی می گویند از کجا معلوم که بتوانی بچه ای بیاوری و از کجا مشخص که دختر باشد.حرفشان تا حدی رک و راست است و راستی جزوی از اخلاق است اما توانایی و بزرگی خدا را نمی توان کتمان کرد...

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56