جولانگاه

ساخت وبلاگ

خاله زنکها برا دیدن مادر امده بودند.بچه های کوچکشان خانه را روی سرشان گذاشته بودند.معلوم نبود به ملاقات مریض امده بودند یا گذرشان به مهدکودک افتاده بود?زود پذیرایی شان کرده بودم تا زود بروند ولی انها خیال رفتن نداشتند.هنوز گروه اول نرفته بودند که گروه دومی امدند.اینها اما نیامده رفتند.حال دخترشان از دیدن مادرم بد شده بود.او را در دوران سلامتی دیده بود.به نظرم بد شدن حالش همه بازی کردن نقش و جلب توجه بود.حسی خصمانه و نفرت انگیز می گفت که دست تک تک ان ادمها را بگیرم و به جایی که متعلقش بودند پرتاب کنم و بعد در خانه را ببندم و با خیال راحت زندگی کنم اما رسم مسخره مهمان نوازی چیز دیگری می گفت.خدا علاقه خاصی به سنجش صبر انسان دارد و من در لابلای خاطرات تقدیر و سرنوشت وقتی به دنبال دلیل این همه رنج میگردم فقط به یک چیز میرسم.خانواده ای که پدر خانواده زود فوت کند یا به هر دلیل پدر وجود نداشته باشد.بی در و پیکر می شود.جولانگاه فامیلهای غریبه نما می شود تا پدر زنده بود.رفت و امدها به خانه مان حساب و کتاب داشت و بعد از او همه چیز به تاراج رفت و خدا به احدی ظلم نمی کند...

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56