شب از نیم گذشته صبح باید به مدرسه بروم اما خواب به چشمم نمی اید.دلم نمی خواهد که بخوابم.خوابها پر از کابوسهای تلخی هستند که به وقوع می پیوندند.از مرگ و بیماری و اخطار بگیر تا جک و جانورهایی که خواب از سر ادم میپراند.سردار برایم گفته بود که چهارقل بخوانم.ایه الکرسی بخوانم تا اسوده بخوابم.من یک در میان خوانده بودم و اثر نكرده بود.بعد ترجیح داده بودم که با خوابها و اراجیف مغز و روح کنار بیایم و کنار امده بودم تا الان که مدرسه ها باز شده و باز نظم زندگی به هم خورده است.زنگ بیدارباش که میخورد کاری به خواب و بی خوابی ات ندارد.ادم محکوم به برخاستن و دل کندن از خانه ای می شود که متعلق به ان است.مدرسه با انکه خانه دوم نام گرفته،خانه دوم نیست.در روزهای سرد زمستان پر از حس یخ سرما و در روزهای گرم بهار اکنده از بوی تعفن عرق و صدای نخراشیده کولرهای ابی و بدون اب است.در خانه هر چه ارزش و احترام داری در خانه دوم بیشتر ان بر باد می رود.به لطف اموزش و پرورش،دولت و مردم دیریست که معلم از ارج و قدر افتاده است...
اسپنتان...برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 157