ارشد

ساخت وبلاگ

دفترچه ارشد پیام نور را دانلود کرده ام و چشمم بر صفحه خشک است.با این حجم از مشکلات و مشغله ها چطور به فکر ادامه تحصیل افتاده ام خدا می داند?اولین بار که به فکر ادامه تحصیل افتادم پنجم دبستان بودم.روستا مدرسه راهنمایی نداشت و من ناچار خانه نشین شدم.بازی با عروسکها و دختر همسایه لذتبخش بود اما وقتی چشمم به دختران کوچکتر می افتاد که به مدرسه می روند دلم می گرفت.یک پاییز،زمستان و بهار را به مدرسه نرفتم و به این امید نشستم که دختران کلاس پنجم کوچکتر از من به کلاس هفتم برسند و با افزایش امار اداره وادار شود که در روستایمان مدرسه راهنمایی باز شود.اداره ای ها ناز فراوان داشتند.برایمان گفته بودند اگر چهارده نفر دانش اموز کلاس هفتم پیدا کنیم برایمان یک کلاس هفتم باز می کنند.من و دخترهمسایه چندین روز متوالی در تمام خانه ها را کوبیدیم و دختران را به ادامه تحصیل دعوت کردیم.عده ای موافق بودند و عده ای جوابهای جالب می دادند.یکی گفت"می خواهم عروس شوم و بدن و استین بدوزم.وقت مدرسه رفتن ندارم."مادر یکی دیگر گفت"شما کت و شلوار بپوشید و به مدرسه بروید.دختر من نمی اید."دیگری گفت"همین امروز و فرداست که عروستان کنند.به جای راه افتادن در روستا بهتر است سنگین در خانه بنشینید."خواهر یک نفر دیگر گفت"به معلم ها بگویید فقط برای شما مدرسه باز کنند دیگر چرا راه افتاده اید و دختران دیگر را از راه به در می کنید."به اخرین خانه گلی و روستایی که رسیدیم فقط توانسته بودیم پنج نفر را راضی به ادامه تحصیل کنیم.بقیه همه سر باز زدند.مهر که فرا رسید من و دختر همسایه با اشتیاق به دبستان رفتیم.به جز ما چند نفر از روستای مجاور هم چند دانش اموز کلاس هفتم امده بود و امار به دوازده نفر رسیده بود.بالاخره یک کلاس ضميمه دبستان باز شد و من از خانه نشيني نجات يافتم.معلمها چهار نفر بیشتر نبودند.من محبوب انها بودم.زیاد درس می خواندم.روزی به خود امدم و دیدم که من جای انها را پر کرده ام.از ان چهار دبیر نازنین فقط یک نفر زنده است.یکی قبل از بازنشسته شدن و دوتای دیگر بعد از بازنشستگی وفات کردند.با انکه میدانم معلمها عمر طولانی ندارند باز پرتو باریکی از امید وادارم کرده که دفترچه فراگیر ارشد را باز کنم و رشته هایش را بررسی کنم.دوست صمیمی ام می گوید"اگر با پسرت کار کنی و او را به جایی که باید برسانی همین کارت به تنهایی به اندازه ارشد گرفتن ارزش دارد."سخنش را درک نمی کنم.حکم همان دختر کوچک و سبزه رو و پر از خاک کلاس پنجم را دارم که به جبر نبود مدرسه خانه نشینش کرده اند.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 23 آبان 1398 ساعت: 3:21