جايزه

ساخت وبلاگ

وارد مدرسه که شدم بازرس اداره قبل از من انجا بود.رو به روی در کشیک ایستاده بود و ساعت ورود معلمان و دانش اموزان را از فاصله دور رصد میکرد.البته اگر می توانست از ان فاصله معلم و دانش اموز را از هم تشخیص دهد.من قبل از وقت مدرسه امده بودم.از حیاط هموار ماسه ای و سالن مدرسه گذشتم و وارد دفتر مدرسه شدم.دو ردیف جایزه روی میز منظم چیده شده بود.پس بازرس این بار برای بازرسی نیامده بود.امده بود که نخبگان مدرسه را تشویق کند.کم کم سایر معلمها هم از راه رسیدند.معاون درخواست کرد که به عنوان نماینده معلمان همراهش سرصف بروم.دلم نمی خواست بروم.حتی نمی خواستم با ان غریبه احوال پرسی کنم ولی ناچار رفتم.در هوای سرد دخترها را روی خطهای سفید سنگفرش حیاط ردیف صف کرده بودند.از سکوی بزرگی چشم به هیکل درشت و ظريفشان می انداختی حس رقت انگیزی به ادم دست میداد.عینک طبی بازرس ضدافتاب هم بود.با او احوال پرسی کردم در حالیکه نمی دانستم جواب سلام مرا می دهد یا همکارم را.چشمانش معلوم نبود.انها را در سیاهی تیره فوتوکروم پنهان کرده بود.سخنوری ها زیاد طول نکشید.جوایز توسط بازرس،نماینده معلمان و معاونین اهدا شد.نمی دانم دبیر پرورشی چند عکس از من در گالری موبایلش ثبت و ضبط كرد.از عکس گرفتن و پخش ان در دنیای مجازی متنفر بودم.چنان از خود متشکر بودم که ان عکاس ناشی را در برابر خود حقیر می دیدم در حالیکه خود هیچ نبودم.دیرزمانی بود که از ان اوج به قعر نقطه سقوط کرده و می دانستم که هیچم.مراسم که تمام شد.بازرس سیاهی عینکش را کنار زد و گفت"شما خانم?"خودم را برایش معرفی کردم.بازرس تشکر کرد و پی کارش رفت.دخترها را زود به کلاس فرستادیم.رو به معلم پرورشی گفتم"می شود عکس من را در گزارش کارت نگذاری"لبخندی موذیانه زد و گفت"عکس هایی را که بهتر افتاده انتخاب میکنم"دیگر سخن را کش ندادم.به نوعی فناوری دوربین و ابلاغ تكنولوژي را پذیرفته بودم هر چند ته دلم خرسند نبودم.در دل گفتم"به جهنم"

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 4 دی 1398 ساعت: 0:28