گلزار

ساخت وبلاگ

این جمعه با وجود مبارک بودنش روز خوبی نبود.مادر دوستی که فرسنگها از من دور بود فوت شده بود.فقط توانستم به او تسلیت بگویم.تسلیت گفتنم چه دردی از او دوا میکرد?شرط دوستی ان بود که روز سخت زندگی اش کنارش باشم و نبودم.فاتحه خواندم و ساعتها برای ارامش و عافیت دوستم ذکر گفتم.در کانالهای خبری شهادت سردار ایرانی حس غم انگیز جمعه را بیشتر کرد.چشمم بر عکس گلزار شهدای کرمان خشک شده بود.من در دوران تحصیل بارها به گلزار شهدای کرمان رفته بودم.هر سحر جمعه دور از چشم مذهبیون با دوستانم به ان مکان خاص رفته و دعای ابوحمزه خوانده بودم.سحرهای زمستانی کرمان سرد و بران است.سرما تا مغز استخوان نفوذ می کند اما عشقی درونی وادارم میکرد که با وجود سرما به گلزار پای کوه بروم و دعا بخوانم.عطر گلاب و نور نورافکن ها فضایی روحانی به مسجد میداد که در دل ارزو میکردی که سحر صبح نشود و زمان برای چند صباحی بایستد.دعا که شروع میشد گویی مردگان هم از خواب برمیخاستند و همراه ما دعا می خواندند و با پایان دعا به ارامگاه خود برگشت میخوردند.در سالهای تحصیل یک صبح جمعه را هم رد ندادم و هر بار با خلوصی بیشتر فارغ از دین و مذهب برای ظهور مهدی دعا کردم و دعاها همه به در بسته خورد.امام زمان ظهور نكرد.تحصیلات به اخر رسید و من مهر بازگشت به بلوچستان  خوردم.کرمان و گلزار شهدایش در کابین خاطرات بایگانی شد و امروز بار دیگر سر از لحد بیرون زده است

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت: 22:31