دنده چپ

ساخت وبلاگ

حس بدجنسی و حسادتش از پشت میله فیبر و کابلها هم پیدا بود.فقط درک نمی کردم که به چه چیز حسد می ورزد؟مدرک،موقعیت و ثروتش بیش از من است.پس چرا بی خیال نمی شود؟این سوالی بود که خودم از خودم پرسیدم وقتی به احوال پرسی و کنجکاوی های بیش از حدش پاسخ می گفتم.در میان خنده های مصنوعی اش،لبخند تصنعی تحویلش ندادم.گویی خنده هایم را جایی دیگر گم کرده بودم.یا در میان درد پریود خلقم تنگ شده بود.از کرونا پرسید،از مدرسه پرسید،از مرگها و تولدها و عروسی ها پرسید و من کوتاه جواب گفتم.انگار می خواستم کودکی را از سر خود باز کنم.مکالمه که به آخر رسید بار دیگر زنگ موبایل به صدا در آمد.این بار زنی دیگر و به نوعی فضولی دیگر بود.جواب ندادم.دوبار و سه بار زنگ زد و آخر جواب دادم.هیچ کار خاصی نداشت.او هم حس فضولی اش گل کرده بود.مثل موضوع انشایی تکراری می ماند که عصر جمعه را چگونه گذراندید.برایت معلوم باشد و اراجیف ببافی که خوش گذشت.دومین مهمان تلفنی را هم با لحنی سرد رد کردم.کرونا دستشان را از خانه مان کوتاه کرده و اینچنین در صدد جبران بودند.شاید هم احوال پرسی شان مصنوعی نبود و واقعا دلشان برایم تنگ شده بود.ذهنم می گویدکه خوش بین و مثبت نگر نباشم و نبودم.

+ نوشته شده در شنبه سوم آبان ۱۳۹۹ ساعت 2:47 توسط espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 186 تاريخ : دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت: 7:56