نعل

ساخت وبلاگ

رو به غروب خورشید ،جایی که روز به آخر می رسد،دکانی ست که دیوارهای کاهگلش،سیاه شده است.دربش چوبی و کنده کاریهای ظاهرش متعلق به این عصر نیست.درون دکان،کوره آهنگری با آتشی که زبانه می کشد،هویدا است.مردی با چکش سنگینش بر آهن سرخ می کوبد و اثری نو خلق می کند.اطرافش پر از داس و تبرهایی ست که زیر نور زرد لامپ می درخشد.گویی حکایت سعدی "به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر"از دل دفترهای کهن زنده شده و به سخن در آمده است.این دومین بار است که گذری از کنار در دکانش عبور کرده ام و هر بار با خود فکر می کنم که چرا آن مرد یک نعل اسب برای خود نمی سازد تا در شانس و دولت به رویش باز،و از مشقت کار رهایی یابد؟

+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم دی ۱۴۰۱ ساعت 2:3 توسط Espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 101 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 7:20