هدیه

ساخت وبلاگ

پیراهنش سیاهرنگ و گلهای ریز زرد و قرمز دارد.مدل دوختش مثل قدیمی ها گشاد و بلند است.شلوارش گل گلی و سندبادی است.چادر سیاه راه راه و نخی بر سر دارد و مدل دوختش گرد اسلامی نیست.گویی از سرزمین گذشتگان آمده است.جای همیشگی اش را بخاری نفتی اشغال کرده است.دو دل است که کجا بنشیند؟بخاری را جابه جا می کنم تا جایی که دوست دارد بنشیند.احوال پرسی ها که تمام می شود.از زیر چادرش پلاستیکی سیاه بیرون می آورد و روبه رویم می گذارد.می گوید"اینها را خودم برایت دوخته ام.زیاد مهارت ندارم اما تا جایی که توانسته ام ،خوب دوخته ام."گره نایلون را باز می کنم.تکه های شش تایی سوزن دوزی است.از طرز دوختش پیداست که آنها را با وسواسی خاص دوخته است.هر چه نقش ظریف و جدید بلد بوده روی پارچه پیاده کرده،انگار برای آدمی خاص دوخته باشد.لبخند می زنم و می گویم راضی به زحمتش نبوده ام و از قیمتش می پرسم.می گوید"برای هدیه که قیمت نمی گویند.تو وقت نمی کنی که برای خودت لباس جدید بدوزی.من جای مادرت ،برایت اینها را دوخته ام."سوزن دوزیها را کناری می گذارم و باز تشکر می کنم.می گویم"حال که قیمت نمی گویی،خودم از زن همسایه می پرسم و پول به حسابت می فرستم.درست است که هدیه است ،ولی دوست دارم ،قیمتی برای این هدیه ارزشمندت پرداخت کنم."مهلت نمی دهم که سخنی دیگر بگوید و بلند می شوم تا برایش شربت یا چای بیاورم.تاریخ مصرف شربت گذشته و برایش لیوانی آب می برم.به بالش تکیه زده است.لیوان آب را به دستش می دهم و احوال خانواده اش را می پرسم.می گوید"شوهرم مریض احوال است.زمین و اتاقهای خانه را بین بچه ها تقسیم کرد و ارثی به من نداد.گفت با همان دخترم که مطلقه است ،با هم زندگی می کنیم.خانه ای ،کوچک که یک آشپزخانه و دو اتاق خواب دارد.دخترم مثل قبل نیست و بهانه گیر شده است."گفتم"هنوز دیر نشده ،به شوهرت بگو یکی از اتاقها مال خودت باشد."می گوید"قبول نمی کند و فکر می کند بعد از مرگمان بچه ها سر آن میراث جنگ خواهند کرد."لحن سخنش پر از گله و دلخوری است.دیگر حرفی نمی زنم.او درگیر تکرار تکراری حقوق زنان شده و راه چاره نمی داند...

+ نوشته شده در چهارشنبه دوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 4:15 توسط Espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 14:17