مجلس

ساخت وبلاگ

زنها خود رادر چادرهای سیاه اسلامیشان پیچیده اند.هر کدام به بالشتی تکیه زده و در صدر مجلس تسبیح می گردانند.من در ته مجلس و رو به در ورودی نشسته ام.لحظه ها را می شمارم تا زمان بگذرد و رها شوم.زن جوانی که شوهرش مرده و زنها در مجلس ختمش نشسته اند ،عزم رفتن به خانه خود دارد.خانه اش دیوار به دیوار خانه مادرشوهرش است.از بزرگان اجازه می گیرد،خداحافظی می کند و همراه خواهرش راه خروج در پیش می گیرد.او به هر دلیل موجه یا غیرموجهی در سکوت به خانه خود می رود.با رفتنش سکوت مجلس می شکند.خواهرشوهرهایش از رفت و آمد عروسشان شکایت دارند.می گویند"وقتی شوهر زنی می میرد،زنش حق خروج از خانه را ندارد و اگر به خانه خودش رفت،باید تا چهار ماه و ده روز ،همانجا بماند.اگر در فاصله ی خانه خودش تا خانه مادرشوهرش که به دو متر هم نمی رسد،مردی نامحرم او را ببیند،گنهکار و لایق جهنم است."خواهر کوچکتر می گوید"زن همسایه شان که معلم است،بعد از فوت شوهرش و بعد از یک هفته به مدرسه رفته و دین را به نفع خودش تفسیر کرده است.در حالیکه می توانست ،مرخصی بگیرد و به حرف ملاها احترام بگذارد."مریم،زن همسایه، چادرش را مرتب می کند و می گوید"ولی ملاها برای کار و ضرورت به زنها اجازه خروج و تدریس داده اند.فقط در مسیر خانه تا مدرسه و جلوی نامحرمها نقاب بزنند."صدرنشینان به سخنش اهمیتی نمی دهند.من در سکوت خود به حرفهایشان گوش می دهم.بیشترشان سخن ملاها و مفتی های مرد را بر سر هم جار می زنند.هنوز یک نفر از خودشان ،یکی از آن مونث های ،آفتاب و مهتاب ندیده به درجه فتوا دادن و وضع قانون دینی برای همجنسانشان نرسیده اند.چشم و گوش ،بسته به خلیفه اللهی مردان ،ایمان آورده اند و نمی خواهند که دگرگون شوند.زنگ موبایل به صدا در می آید.احضار می شوم.خداحافظی می کنم و به راه خود می روم.

+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 2:2 توسط Espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 23:47