محراب آرزو

ساخت وبلاگ

جاده پیچ در پیچ بود.تعداد ماشین های سوخت بر زیاد شده بود.آخرین بار جاده ناهوک چنین شلوغ نبود.بعد طی مسیر به نخلستان رسیدیم.آب جویها کمتر شده بود.شمار نخلهایی که تنه شان از آتش و دود سیاه شده بود،هم بیشتر شده بود.کسانی به عمد یا سهو درختان را آتش زده بودند.خبری از باد و گرد و غباری که در مسیر همراهمان بود،نبود.جنگل مسیر خاک و خاشاک را سد کرده و دنیا آرام گرفته بود.زنی با بقچه ای بر سر به استقبالمان آمد.چشمانش عسلی روشن و خمار بود.تشخیص آنکه معتاد است یا بیمار، سخت بود و بیشتر به نظر می رسید که معتاد باشد.گدایی می کرد.از پایین تر صدای کودکان به گوش می رسید.از صداها معلوم بود که در حال آبتنی هستند.آب جوی خنک بود.قرار بود همان مسیر تکراری خود را برویم"محراب آرزوها"راه جویبار را از میان نخلها در پیش گرفتیم تا به مسجد برسیم.در چوبی مسجد بسته بود.در را باز کردیم.حیاط پر از برگهای زرد پاییزی بود.داخل مسجد تاریک بود و به جز دربهای ورودی پنجره ای نداشت.بیشتر از آنکه خانه امن الهی باشد،ترسناک و مرموز بود.دلم نمی خواست تا محراب آرزوها بروم و قدم به آن ترسکده بگذارم .از مار و عقربها می ترسیدم.تاریکی قبر برایم تداعی شده بود وقتی زندگان در آن جایت می دهند و به راه خود می روند.ملاها می گویند در آن تاریکی و عذاب مطلق کس صدایمان را نخواهد شنید.باری آخر با روشنی نور موبایل داخل شدیم.تنها حصیری که رو به محراب پهن بود،جمع شده بود.در وسط مسجد ،زیر نور، جلد ماری که پوست انداخته و به راه خود رفته بود،می درخشید.شاید هم نرفته بود و از لابلای درز و شکافی مهمانان ناخوانده را به تماشا نشسته بود.از مسجد بیرون آمدیم و دوباره قفل و زنجیرش کردیم.در سویی دیگر قلعه نیمه ویران در حصار کرتها و زمینهای سرسبز کشاورزی خودنمایی می کرد.کشاورزان یونجه و ذرت کاشته بودند.پیرمردان با کمرهای خمیده در حال برداشت دسترنجشان بودند.لنگی که پیرمرد سپیدموی پهن کرده بود تا یونجه ها را درونش جای دهد و بار الاغش کند،بیش از ده وصله داشت.شاید پیرزن یا دخترش آن را چنین رنگین وصله کرده بود.وقتی پیرمرد بار یونجه را در لنگ جمع آوری و به سختی روی پالان خر گذاشت ،به این می اندیشیدم که آن مرد کی بازنشسته می شود؟و اگر بازنشسته شود،چگونه ایام بازنشستگی را سر خواهد کرد؟...

+ نوشته شده در شنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۲ ساعت 2:32 توسط Espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:48