صف

ساخت وبلاگ

کاسه صبر ماهاتون تمام شده و به خانه ما پناه آورده بود.پیشترها پسرش تا مرز می رفت و برمی گشت و چند روز استراحت می کرد.دل ماهاتون خوش بود که پسرش در خانه است و مهم تر آنکه در امان است.حالا ملال جدیدی برای پسرش درست شده است.نیمی از شبانه روز را در صفهای بنزین می گذراند.صف بنزین چنان شلوغ است که از عصر امروز تا صبح فردا در صف انتظار است.ماهاتون پکر و غمگین از بخت سیاه خود می نالد.دستی پسرش را در پشت صف های انتظار از او ربوده است . نمی داند که چطور این داستان جدید و صف های طویل پمپ بنزین را هضم کند.تلاش من برای آرام کردنش بیهوده است.تا پاسی از شب می ماند و آخر رضایت می دهد که به خانه اش برود.می گوید"دلم دود می کند ،وقتی به این فکر می کنم که پسرم باید شب تا سحر را در ماشین دوهزار و صف بنزین سر کند."تعارف می کنم ، شبهایی را که پسرش در صف بنزین است در خانه ما بماند.نمی پذیرد و راه خانه اش را در پیش می گیرد.من کنار در خانه به رفتن و دور شدنش چشم می دوزم.

+ نوشته شده در شنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 5:12 توسط Espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 52 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1402 ساعت: 20:06