مانترا

ساخت وبلاگ

مادر ملای دهکده به خانه مان آمده.او را در صدر مجلس می نشانم.محترم و مهربان است و به دیدار مادرم آمده است.داستانهای واقعی زیادی از اجنه،بیماری‌ها ،ترس و وهم آدمها بلد است.پسرش یک درمانگر خاص است.آخرین بار ماهاتون اصرار کرده بود که برایش خاک ببرم تا بر آن ورد بخواند و آن را در چهار طرف خانه پخش کنم تا شر مار و عقربها کم شود.نمی دانم که چندمین بار است که به خانه مان می آید؟همیشه چای کم رنگ می خورد.استکان چایی که جلویش گذاشته ام رو به سردی است و گرم صحبت است.می گوید"دیوار پشتی آشپزخانه از باغچه نم کشیده و موش‌ها آن را سوراخ کرده اند.سوراخ آنقدر بزرگ است که شاید اصلا موش هم نبوده است.خانه ها گلی است و مثل خودمان کهنه شده است.دست و پاهایمان کند شده و نفسی سرپایمان نگه داشته است.بنا آمده که دیوارها را تعمیر و سرامیک کند بلکه شر موش و جک و جانورها از سرمان کم شود.کارگرها تمام وسایل را هر چه در حیاط گذاشتند و هرچه هم در توان داشتند به آن اتاق دیگر بردند.همه چیز را پخش و پراکنده انداخته اند.من هم که توان جمع کردن ندارم.پسرم هم که انگار نان و آبش کم است که دنبال تعویذ و ورد است. زرد زرد شده است.یکی نیست که از او بپرسد که برای چه این همه ریاضت می کشد و دنبال چیست؟آب و نانش برابر نیست یا شکم زن و بچه اش سیر نیست؟"پسرش را دیده ام در هپروت سیر می کند و رفتار خاص خودش را دارد.ورد خواندن و ریاضت کشیدن برایش نوعی سرگرمی است اما هنوز نتوانسته شر موشها را از آشپزخانه کم کند...

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 4:27 توسط Espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 17:13