اسارت

ساخت وبلاگ
به نظر خود تمام جوانب کار را سنجیده بودم و در تکمیل ظرفیت دانشگاه پیام نور شرکت کرده بودم.وقتی نتیجه قبولی آمد.به دلیل بعد مسافت به جز چند نفر کسی آن را تایید نکرد.هیچ کس دوست نداشت که یک زن یک مسیر طولانی را برای ادامه تحصیل بپیماید.انگار قوانین اجتماع در قیاس با قوانین سالی که تربیت معلم قبول شده بودم فرق زیادی نکرده بود.مادرم گفت"تا همینجا که خوانده ای خشنود باش!"شوهرم گفت"دیوانگی که شاخ و دم ندارد."برادرم گفت"حالا این درس خواندنت چه فایده ای دارد."من انگار کر بودم و حرف آنها را نمی شنیدم.به خاطر رعایت وظیفه و مسئولیتها قید دو دانشگاه را زده بودم و این آخرین شانس سال تحصیلی جدید بود.غیرحضوری ثبت نام کردم ولی باید مدارک لازم را حضوری تحویل می دادم.بنا بر دلایل شغلی هیچ مردی نمی توانست طی آن مهلت چند روزه همراهی ام کند.عزمم را جزم کرده بودم که تنهایی به آن شهر بروم.این بار همه از دستم عصبانی بودند.دلشان راضی نمی شد که همان یک بار را هم تنهایی به یک شهر دور و خارج از استان بروم.من یک بار دیگر از زن بودن خود متاسف شدم و از آدمهای مهربان دور و بر به خاطر عربده هایی که سرم کشیدند نا امید شدم.عاقبت کسی پیشنهاد داد که با کارشناس مسئول آن دانشگاه تلفنی صحبت کنم.کارشناس قبول کرد که مدارک را برایش پست کنم.مدارک را ارسال کردم و ظاهرا مشکل حل شد.اما یک سوال ممتد در ذهنم چرخ می خورد.زنها توانایی باز کردن چند قفل و زنجیر را دارند؟زنجیرهایی که به پایشان محکم چفت شده تا فکر فرار به سرشان نزند.اگر عرف،دین و اجتماع جا داشت حتما به افکار زنان هم قفل و زنجیر آویزان می کرد.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 139 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:43