سینوکان

ساخت وبلاگ
چند بار از کنار قلعه ی خشتی و گلی سینوکان جالق گذشته بودم.یک بار با خودم گفته بودم"خوب این هم یک بنای گلی است مثل بناهای دیگر احتیاج به دیدن ندارد."بار دوم آنقدر آن را کوچک دیده بودم که دلم نخواسته بود به خود زحمت دیدار بدهم.بار سوم وقت تنگ بود و آرام از کنارش گذشتم.اما این بار از سر بیکاری یا هر دلیل پنهان دیگری برای بازدید قلعه به سینوکان رفتم.از ماشین که پیاده شدم و به قلعه نگاه انداختم برخلاف انتظارم آنقدرها کوچک هم نبود.مثل ساختمان های سه طبقه بود که به جای بتن و سیمان و تیراهن با خشت و چوب و گل بنا شده بود.قلعه نیاز به مرمت درست و حسابی داشت.ناودانهایش خراب شده بود و آب باران خشت و گل را با خود شسته و روی دیوارها شکاف ایجاد کرده بود.جلوتر که رفتم صدای چند مرد از داخل یکی از خرابه های اطراف قلعه به گوش می رسید.پسرم گفت"مامان تو دیگر جلوتر نیا!مگر صدای مردها را نمی شنوی؟"گفتم"می شنوم کر که نیستم."نگاهی به برادرم انداختم که به گفتگوی ما گوش می داد.شاید در دل می خواستم که از او مجوز ادامه ی بازدید را بگیرم.برادرم گفت"از صدایشان معلوم است که معتاد هستند.پای بساط خود نشسته اند و کار به ما ندارند.خیالم راحت شد.بااحتیاط از کنار چاردیواری تاریکی که معتادها داخلش گرد هم آمده بودند گذشتم.یک دور قلعه را طواف دادم و مثل آدمی که ماموریتش را به پایان رسانده باشد دوباره سوار ماشین شدم.از داخل ماشین نگاهی به قبرستان انداختم و برای شادی روح درگذشتگان صلوات فرستادم.یک طرف قافله ی مردگان بود و طرف دیگر بنایی خشتی که پناهی امن برای توهم معتادان بود.آنطرف تر چوپانی رمه ی گوسفندان سیاه و سفیدش را به سوی خانه ها هدایت می کرد.با خود گفتم"باز هم چوپان و شغل پیغمبران!"این بار آرزو نکردم که به جای چوپان یله و آزاد دشت و صحرا باشم و از کنار قبرستانی که گورهایش با سنگ های هم رنگ نشان شده اند عبور کنم.از رویا به در آمده و گرفتار واقعیت ها شده بودم.واقعیتها می گفتند"اگر زنی مثل من هوس چوپانی کند.قبل از آنکه گوسفندان را به مقصد برساند.گرگها خودش را خواهند درید."چوپان و رمه از کنارم عبور کردند.دیری نگذشت که دیگران هم آمدند و سوار ماشین شدند.شوهرم گفت"عجب قلعه ی قشنگی است.اگر مثل قلعه ی سیب مرمت می شد.بنایی عالی از آب در می آمد."در دل گفتم"چه کسی و با کدام پول آن را مرمت می کند؟"ماشین که به راه افتاد نفس راحتی کشیدم.باز هم احساسم می گفت که آن مکان غریب و پرت جای مناسبی برای یک زن نیست...

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : سینوکان,روستای سینوکان,قلعه سینوکان, نویسنده : espantano بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14