نماز دیگر

ساخت وبلاگ
زنی که رو به رویم نشسته یکریز حرف می زند.نمی دانم او را چگونه از سر باز کنم؟می گویم"نماز عصر خوانده ای؟"با تعجب می گوید"منظورت نماز دیگر است؟"این بار من در عجب می مانم که او این کلمه ی کتابی را از کجا در لهجه ی غلیظ بلوچی اش جای داده است؟"در دل می گویم"لابد اصالت زبانش از من بیشتر است."رو به او می گویم"بله وقت نماز دیگر است."زن نگاهی به چهره ام می اندازد و می گوید"باشد الان می خوانم."روی چانه و وسط ابروهایش را خالکوبی کرده و موهای سیاهش را از فرق سر باز کرده و دو رشته از آن را به اندازه ی چهار انگشت کوتاه کرده و با گیره های سیاه روی طرفین سرش محکم کرده تا موها روی پیشانی اش نریزد.سیاهی چشمان ریز و موهای سیاهش جلب توجه می کند.در چشمانش زیرکی خاصی موج می زند که شاید بتوان آن را یک نوع حس وحشی و بکر تعریف کرد.معلوم است که در دل طبیعت بزرگ شده است.رو به زن می گویم"اینجا زنهایی در سن و سال شما موهای جلوی سرشان را کوتاه نمی کنند.چطور شده که موهایت را کوتاه کرده ای و بعد به این ظرافت طرفین سرت با گیره مو محکم کرده ای؟"لبخندی می زند و می گوید"در ملک ما رسم است که وقتی دخترها را عروس می کنند.موهای جلوی سرشان را به همین شکل کوتاه می کنند.وسط ابروها را هم به اندازه ی یک خال سیاه و کوچک خالکوبی می کنند."زن بلند می شود و می گوید"کجا نماز بخوانم؟"او را به داخل یکی از اتاقها راهنمایی می کنم و جانماز را به دستش می دهم تا به قول خودش نماز دیگر بخواند.رو به نوه ی کوچکش می گویم"به مدرسه می روی؟"می گوید"بله می روم.اما باز هم مثل پارسال کلاس اول هستم."می گویم"چرا مگر مردود شده ای؟"متوجه حرفم نمی شود و می گوید"نه!معلم گفته در همان کلاس اول بنشینم."می گویم"بلدی فارسی حرف بزنی؟"می خندد و می گوید"بله بلدم ولی معلم گفته چون آخرین روز سال قبل را به مدرسه نیامده ای. باید در همان کلاس اول بمانی."مادربزرگش نماز را تمام می کند و از همان اتاق می گوید"هیچ چیز یاد ندارد برای همین معلم گفته در کلاس اول بماند.از مدرسه که می آید.فقط بازی می کند.معلوم است که چیزی یاد نمی گیرد."رو به دخترک می گویم"تو که این همه زبر و زرنگ هستی حیف است که درس نخوانی و بی سواد بمانی.بعد از این درس هایت را خوب بخوان."می خندد و موهای ژولیده ای را که از زیر چادرش بیرون زده کنار می زند و می گوید"اگر امسال هم قبول نشدم.به مدرسه ی دینی می روم.تو می دانی مکتب چه چیزهایی یاد می دهند."می گویم"نه!تو بگو در مکتب چه چیز یادت می دهند."می گوید"به جای آنکه الف ،ب،ت یاد بدهند با،تا،ثا یاد می دهند.استاد می گوید و ما تکرار می کنیم."می گویم"حالا تو امسال را به مدرسه برو.تابستان که شد به مکتب هم می روی."دخترک می خندد و سکوت می کند.مادربزرگش می گوید"من به سن و سال او که بودم.چند بار به مدرسه رفتم.زنهای قبیله به پدرم گفتند"دزدها یک زن را ربوده اند.نگذار دخترت به مدرسه برود."پدرم به حرفشان گوش کرد و نگذاشت به مدرسه بروم.به مکتب هم نرفتم.نماز خواندن را هم از پدرم یاد گرفتم.حتما قسمت نبود که سواد دار بشم.الان هم که برای درس خواندن دیر شده است."در جوابش چیزی نمی گویم.از نگاه زیرک زن خوشم نمی آید.زن جانماز را تا می زند و سر جایش می گذارد و می گوید"روزها کوتاه شده بهتر است که زودتر بروم."...

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نماز دیگر چند رکعت است,نماز دیگر,نماز دیگر یعنی چه, نویسنده : espantano بازدید : 172 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14