غوث

ساخت وبلاگ
عمه میگفت"قبل ترها هر کس اسم حضرت غوث را غوث خالی ادا میکرد یا بی احترامی میکرد.سرش در جا کنده میشد."مردمان پیش حضرتش رفتند و از این تنبیه سخت گله و شکایت کردند یا در مورد علتش سوالی شدند و درخواست کردند چنین تنبیهی برداشته شود یا حداقل فقط زیان مالی ببیند."درخواستشان اجابت شد و تنبیه هلاکت از جانشان برداشته شد."حرفهای عمه که تمام شد با خودم گفتم"یعنی اینها واقعیت است یا داستان؟"چطور درجه ی یک آدم به چنین جایی می رسد؟"این حرفی بود که فقط با خودم گفته بودم و قضیه تمام شده بود.یک هفته قبل عزیزی سخت بیمار بود.من از او دور بودم و به همان نسبت نگران حالش بودم.مهمانها طبق معمول و بی خیال دلی که هر لحظه منتظر یک حادثه ی بد است.زن و مرد ردیف نشسته بودند.آنقدر حالم بد بود که نمی توانستم وزن خودم را تحمل کنم.چه رسد به وزنه ی آدمهایی که به زور آویزان خانه ام شده بودند.به زن اولی به رسم پذیرایی مزخرفی که وبال گردنمان شده آب تعارف کردم،خورد.نوبت به دومی و سومی که رسید با هم پچ پچ کردند و لبخند مضحکی تحویل هم دادند.نمی دانم چه به هم گفتند و به چه چیز خندیدند؟من آنقدر درگیر خودم بودم که خنده هایشان برایم بی اهمیت بود ولی چون میزبان بودم و آنها مهمان و اعصابم پریشان بود.نیروی خشم درونم آنقدر زیاد شده بود که می توانستم آنها را همانجا ترور کنم.در دل بر دل سیاه شیطان لعنت فرستادم و لیوان آب را با نگاه سرزنش آمیزی به دست یکی شان دادم.آب دادن که تمام شد وقتی به آشپزخانه برگشتم یاد داستان عمه افتادم.گویی جواب سوالم را که آن روز در مورد قدرت غوث پرسیده بودم گرفته بودم.غوث نبودم ولی وقتی خشم و رنجش درونی انسان زیاد شود نیروی فوق العاده ای ایجاد می شود که بیش از سلاحهای معمولی نابودگر است. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 6:01