؟

ساخت وبلاگ
فقط اسم و رسمشان را شنیده بودم و از نزدیک آنها را ندیده بودم.محاسن بلند و کلاه ملایی شان خودنمایی می کرد.با خانواده به دیدار مادرم آمده بودند.دودل بودم که چگونه به آنها خوش آمد بگویم.آیین رفتار با ملاها را بلد نبودم.عاقبت به رسم معمول رفتار کردم.آنها را آدمهای معمولی فرض کردم در حالیکه ته دلم می دانستم که معمولی نیستند.وقتی پذیرایی تمام شد.نفس راحتی کشیدم.در فاصله ی چند لحظه ی استراحت زیرچشمی فامیلهای مادر را از زیر نظر گذراندم.آنقدرها که فکر می کردم متعصب و ترسناک نبودند.وقتی بلند شدند تا بروند از زنها بابت آنکه وقت نکرده ام به خانه هایشان بروم عذرخواهی کردم.آنها که رفتند با خودم فکر کردم که چرا من چنین آدم چپه ای هستم.در مدرسه،اداره،دانشگاه و اتوبوس با هزار نفر زن و مرد سروکار دارم.پس چرا وقتی این بندگان خدا را دیدم چنین دست و پایم را گم کردم.انگار خدا نمایندگانش را فرستاده بود تا برایم یک امتحان سخت برگزار کنند و نمره بدهند.جواب سوالم را پیدا نکردم.مغزم مثل دست هایم یخ کرده بود.با خود گفتم "اگر این آدمهای سخت گیر که دخترانشان را از دوره ی راهنمایی از ادامه تحصیل باز می دارند روزی بفهمند که من برای تحصیل علم به تنهایی با اتوبوس به شهری دیگر رفته ام چه عکس العملی نشان خواهند داد؟اگر آنها نمایندگان واقعی خدا باشند.به زنی مثل من چه نمره ای خواهند داد و چند سال برایم جهنم خواهند برید؟"

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : ؟,؟youtube,؟فيس بوك,؟آهنگ جدید,؟؟؟؟كيف استغفر بنية الزواج,؟؟؟؟زوجك والخادمة؟؟؟؟,؟ العاب,؟اليوم السابع,؟ألعاب بنات,؟ داعش, نویسنده : espantano بازدید : 183 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 15:04