غافل

ساخت وبلاگ

اصرار داشت که به خانه اش بروم و من هر بار به بهانه ای گریخته بودم.این بار راه فراری نبود.به ناچار پذیرفتم در حالیکه ته دلم ناراضی بود.آدمهای خوبی بودند و حسابی تحویلمان گرفتند اما یک ایراد کلی در جمع خانوادگی شان آزاردهنده بود.آنها با هم مهربان نبودند و زود حالت تهاجمی میگرفتند.مادر سر دختر غر میزد و دختر سر برادر و این چرخه تکرار می شد.گویی یک نفر آرامش را از خانه شان دزدیده باشد.وقتی از خانه شان به قصد خانه خودمان راه افتادیم.لبخندی از رضایت بر لبم نقش بسته بود.در دل خدا رو شاکر بودم که با وجود جبر روزگار آرامش در خانه ما برقرار است.چیزی که تا به حال در موردش فکر نکرده بودم.

+نوشته شده در  شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 1:14&nbsp توسط اسپنتان  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 133 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:06