دگرگونی

ساخت وبلاگ
امروز تمام نیرویم را جمع کرده بودم که کارهای خانه را سامان دهم و فردا فقط کتاب بخوانم.همه برنامه ام نقش بر آب شده است.به یک دورهمی دعوت شده ام.نمی دانم چرا اما از آن زنها در گریزم حتی از مادر که بهشت زیر پایش است.به ظاهر همه چیز آرام است اما در سکوت درون ولوله ای برپاست.مثل وقتی که آرامش مرده ای بر هم می ریزد.به دنبال بهانه ای برای فرار می گردم.رو به آنها می گویم"خانه متروک را تازه جمع کرده ام.حوصله ی شستن و رفتن دوباره اش را ندارم."یکصدا می گویند"خودمان جمع و جورش می کنیم تو فقط همراهی کن."قبول می کنم و انگار چیزی درونم می شکند.بغضی خفه راه نفسم را بند می آورد .حوصله ی همراهی شان را ندارم.انگار جایی که باید رهایم کرده اند و این پیوند سرخوشانه دردی را دوا نمی کند.مثل غریقی که در شلوغی اطرافش دست و پا زده و دیگران متوجه نبوده اند و غریق در دست و پازدنهای بیهوده اش رسم نفس کشیدن در آبهای سرد را آموخته باشد و از شانس به ساحل نجات رسیده باشد.بچه ها مثل دخترهای مدرسه ذوق می کنند و فریاد خوشحالی سر می دهند و من انگار سالهاست که مرده ام فقط به رویشان لبخند می زنم و دیگر هیچ.در کتابی خوانده ام که آدمیزاد در این جور مواقع باید خود را وادار به تغییر کند و زندگی را از نوعی دیگر هم تجربه کند.در ظاهر لباس عافیت و وبلاگ دگرگونی کلمه می پوشم و در باطن همانی می شوم که سالهاست بوده ام.یخ و سرد مانند آب انبار خشک آن سوی روستا !

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:04