خر پول

ساخت وبلاگ
رو به شوهرم می گویم"در این اداره جات کسی را نمی شناسی که قانون بازنشستگی زنها را بیشتر از من و تو بلد باشد.یکی که دقیق بگوید یک زن و بهتر بگویم یک معلم زن کی بازنشسته می شود"شوهرم می پرسد"چرا؟باز چه اتفاق جدیدی افتاده است؟"لبخند تلخی می زنم و می گویم"هیچی!باز بوی ماه مهر به مشام می رسد.""پس بگو جریان از کجا آب می خورد."می گویم"کاش تو هم یکی از این خر پولهای دور و بر بودی.بعد من هم با خیال راحت استعفا می دادم و برای خودم زندگی می کردم.یا حداقل هر جا که می رفتم سایه ی آموزش و پرورش بالای سرم نبود."می گوید"کاش!"و مرا با افکارم تنها می گذارد.چند سال است شهریور که فرا می رسد من یاد فرار از مدرسه می افتم.آخر راه چاره ای پیدا نمی کنم و دوباره به این تکرار تن می دهم و به نظرم امسال از همه ی سالها سخت تر است.من پارسال نتوانستم آهسته بروم و آسه بیایم که گربه شاخم نزند.از مدیر مدرسه در خفی انتقاد کردم و او علنی هر چه کاسه،کوزه بود سر من و سایر معلمان شکست و به نوعی حسابی به همگی و بیشتر از همه من که باب موضوع را باز کرده بودم توپید.با آنکه بعدها بیشتر مسایل حل شد و اختلافات کنار گذاشته شد و در ظاهر همگی فراموش کردیم.اما واقعیت چیز دیگری بود.من هیچ چیز را فراموش نکردم و فقط چند ماه باقی مانده را تحمل کردم.زنگ تفریح که می خورد.دوست نداشتم قدم در دفتر مدرسه بگذارم.به اجبار و برای حفظ ظاهر و لبخندی ساختگی آن جو را تحمل کردم.یک هفته بعد معلم ها سازمان دهی می شوند.من می خواهم از آن مدرسه بروم.جول و پلاسم را همان خردادماه جمع کرده ام.می خواهم بعد از سالها خودم را به جایی دورافتاده تر پرتاب کنم.جایی که نمی شود پیاده فاصله ی خانه تا مدرسه را گز کنی.جایی که محتاج می شوی که یک نفر تو را ببرد و بیاورد.ولی تمام سختی هایش به رفتن و نماندن می ارزد.همه می گویند"پشیمان می شوی!"ولی من زیادی به خودم ایمان دارم و ته دل می دانم که این اطمینان زیادی است.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 15:04