مکث

ساخت وبلاگ
مذهبیون ده بالا به سران شکایت برده و خواستار برکناری معلمان مرد از مدرسه دختران شده بودند.من طبق معمول در دل آنها و رفتارشان را قضاوت کرده بودم.با خود گفته بودم"مدرسه ما هم دبیر مرد دارد.چطور دختران اینجایی شاکی نشده اند.دبیران مرد هم مثل پدر دخترها هستند"این جریان گذشته بود.از نبود که نمی توان دبیر زن پیدا کرد.وقتی دختران را به جای دانشگاه به خانه شوهر بفرستیم خودبخود روزی به این کمبود نیروی مجرب می رسیم.این مطلب را زیاد به دختران دانش آموز که البته زیاد از خود اختیاری ندارند گوشزد کرده بودم اما به نظر می رسید که دخترها به این نتیجه رسیده بودند که شوهر کردن راحت تر از درس خواندن است.شاید هم این استدلال من بی اساس بود و دلیل این کمبود را باید جایی دیگر جستجو می کردم.باری این داستان گذشت و شکایت ده بالایی ها ره به جایی نبرد.امروز حین تدریس وقتی صدای معلمی را بالا برده بودم ناگهان یکی از دبیران مرد مدرسه جلوی در کلاس سبز شد.آنقدر هیکلمند بود که من در برابرش مثل یک جوجه کاکلی بودم.مرد فرهنگی برای لحظاتی خیره مرا به تماشا نشسته بود. مکث کردم.مردد بودم که سکوت کنم یا تدریس را ادامه بدهم.نگاهم را دزدیم و انگار برایم مهم نباشد به تدریسی که معلم متکلم وحده است ادامه دادم.او هم راهش را به سوی کلاسش کج کرد.تا او به کلاس بغلی رفت.درس را رها کردم و رو به دخترکی گفتم"بلند شو این در را ببند.در چفت و دستگیره نداشت.دخترک انگار ترسم را خوانده باشد.صندلیش را پشت در گذاشت و رویش نشست.گویی پاسبان کلاس باشد.رشته تدریس از دستم پریده و دان دان شده بود.دین با تمام قدرت ظهور کرده بود.اینکه شنیدن صدای زنان توسط مردان نامحرم گناه دارد فلسفه ی جدید مخم شده بود.رشته را دوباره سر هم کردم و آنچه باید تحویل دانش آموز دادم اما ترس عجیبی از آن مرد در دلم نشسته بود.دلم برای خودم و دخترانی که مجبور بودند وجودش را سر کلاس تحمل کنند سوخته بود.اینکه اگر یک پنجگی روی صورتم می نواخت شصت دور دور خودم می چرخیدم از همه آزاردهنده تر بود.حال دخترکان ده بالا را به خوبی درک کرده بودم.زنگ تفریح که خورد در زندان باز شد و هر کس به سویی رفت انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است..

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:04