بار مردمان

ساخت وبلاگ
تا به انها خوشامد می گویم دفتر گله و شکایت مادر خانواده باز می شود.بهتر است نامش را دفتر بدبختی ها بگذارم.نمی دانم چرا اصرار دارد که من باید بابت سرماخوردگی نوه هایش و کارمند بودن دخترش متاسف باشم.دردی که با خوردن چهار قرص و چند ساعت استراحت رفع می شود.ان زن یک لحظه هم به اين فكر نمي كند كه من هم تازه از مدرسه امده ام و از انها که پذیرایی می کنم حرفهایش خستگی ام را دوچندان می کند.از مرز خانواده که می گذرد نوبت به در و همسایه می رسد.یک خبر خوش در لابلای حرفهایش نیست همه فقر و مرگ و مصیبت است در حالیکه واقعیت زندگی دور و بری هایش ساخت و پرداخت زن معیوب اوست.این را در تجربه های قبلی ام کشف کرده ام.از شوهر معتاد دختر ماهکان ادمی ترسناک پیش رویم ساخته بود.بعدها که ماریا چندباری به خانه مان اامد دریافتم که شوهرش هیولا نیست.فقط چرسی است و زنش را با وجود اعتیاد بسیار دوست میدارد.عشق ورزیدن هنری ست که هر مردی ان را بلد نیست.چرسی عاشق پیشه به خشک و متعصب سالم برتری دارد.ناساتون یک ساعت مصیبت نامه تحویلم داد و من دور اخر سخنانش را در ذهنم رد دادم.به عمد نمي خواستم که ثبتش کنم.اخبار که تمام شد مهمانها بلند شدند تا پی زندگی شان بروند.من با وجود تعارف تکه پاره کردنهای ظاهري در دل خرسند بودم كه ايه هاي یاس و ناامیدی پی کارشان می روند.انها که رفتند گروهی دیگر جایگزین شدند.این بار نای شنیدن اخبار جدید نداشتم.چای را زود دم کردم و پذیرایی را زود به اتمام رساندم که مردمان دست از سرم بردارند و من دمی بیاسایم.انها رضایت دادند که زود بروند.انها که رفتند این بار او دفتر خشم و نارضايتي گشوده بود.من اما نمی خواستم که بشنوم.وقتی بوق ممتد ماشین دوستش سکوت شب را شکست در دل خدا را شکر کردم که برای مدتی از فیض وجودش بي بهره می شوم و او با رفیقش می رود.او که رفت و دنیا در سکوت مطلق فرو رفت به ادمهایی که امروز بار غم و خشمشان را سرم خالی کرده بودند فکر کردم.بیچاره دختر بابایی بابا که اسیر رنج و خشم مردمان شده است.وا مصیبتا بر دل دختری که به گور سرد پدر چشم دوخته و ناتوان پدری که نمی تواند دل سرد خاک را کنار بزند و ناجی ام باشد.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 5:34