گوشزد

ساخت وبلاگ
خروسخوان از خوابش زده و همراه دوستانش به کوه رفته است.انها رفته اند که در کنار زیبایی کوه صبحانه بخورند.بخندند و تفریح کنند و غمهای دنیا را از یاد ببرند.در گذشته های دور ان زمان که دختربچه ای بیشتر نبودم من هم شریک بازی و تفریح انها بودم.دین،عرف و ازدواج برایم مرز کشید.حصار در حصار تا همین مکانی که بر فرازش ایستاده ام.انها را بدرقه میکنم و من بر جا میمانم تا پرستار مادر و نگهبان پرچین حصارها باشم.در زندان خانه هر چه بر دورهای عقربه ساعت افزوده می شود از درصد ایمان من کاسته می شود .حسی درونی درونم کفر می گوید یا خدا ناتوان است یا طرفدار جنس مذکر است.زمان می گذرد و بر شدت نفرتم افزوده می شود و جالب انجاست که در لابلای زشتی نفرتها برایش غذایی را اماده می کنم که دوستش دارد.کسی از درون سرزنشم می کند و حماقتم را گوشزد می کند من اما نمی خواهم که گوش فرا دهم

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 5:34