سفر

ساخت وبلاگ
دور عروسی ها به سر رسیده و نوبت به مسافرت ها رسیده است.هر کس برای خود سفر به شهری را برگزیده است.بعضی چابهار و بعضی خارج از استان را انتخاب کرده اند.من با بیشتر آنها که فامیل درجه یک بوده اند همسفر بوده ام و چند سال است که به این نتیجه رسیده ام که همسفر کسی نباشم.هر بار که آنها یاد مسافرت می افتند به این خانه سر می زنند و می گویند"این بار دیگر چه بهانه ای دارید که همراه ما نمی آیید و ما هر بار بهانه ای نو یا تکراری تحویلشان می دهیم.زن داداش می گوید"این همه به چابهار می روید خسته نمی شوید.یک بار هم همراه ما به مشهد،شیراز یا اصفهان بیایید.باور کنید خوش می گذرد و از چابهار بهتر است."من می گویم"هیچ جا بلوچستان نمی شود.دریا و بازار که دارد.آدمهایش هم بوی غربت نمی دهند.نزدیک هم که هست.شما به ملک فارسی ها سفر کنید و برای ما همین چابهار کافی است.برایمان تکراری هم نمی شود."برادرم نگاه پرسشگری به چهره ام می اندازد.انگار به دنبال دلیل این تحول می گردد.اینکه که چرا به سرم نمی زند که شال و کلاه کنم و سر از مشهد و کرمان در بیاورم.من هم سکوت می کنم تا مجبور به پاسخگویی به پرسشهای متعدد ذهن آنها نباشم.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : سفرجل,سفر,سفره عقد,سفر التكوين,سفرة رمضان,سفره افطار,سفر المزامير,سفر الرؤيا,سفر به گرجستان,سفر الامثال, نویسنده : espantano بازدید : 186 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 15:04