مه دود

ساخت وبلاگ
ماهاتون با اب و تاب برایم گفته بود که مهگل از ان قلیان کش های درجه یک است.حالا که او را اورده ای تا وقت رفتن به مدرسه همدم مادرت باشد باید برایش قلیان هم بخری تا نشئه اش برابر شود.قبول کرده بودم اما هر بار که وارد خانه می شدم حالم از بوی تعفن دود قلیان به هم میخورد.هر بار زیر لب می گفتم"خدا اگر بخواهد کسی را تنبیه کند راهش را هم پیش پایش میگذارد تا حسابی فیض ببرد"امروز مهگل صبح زود امده بود و قبل از انکه بروم بساط قلیان تنباکو را به راه انداخت .من از ترس انکه مانتو و شلوار اتو کشیده ام بو نگیرد.زودتر راه مدرسه را در پیش گرفتم.در خانه را که باز کردم گویی از زندان رها شده ام.اسمان نیمه ابری و هوا رو به سردی بود.اكسيژن بود که روح را می نواخت.گویی هزار سال بود که در خانه مان قلیان کشیده اند و من تازه راه فراری یافته ام.هنوز راه زیادی نرفته بودم که ماشینی جلوی پایم ترمز کرد.توجهی نکردم.ولی با صدای ماهاتون ایستادم.پسرش راننده بود و نمی دانم می خواست کجا برود?گفت"بیا تا سر راه تو را هم برسانیم"نگاهی به سیگاری که در دست پسرش بود انداختم و در دل گفتم"مثل اینکه امروز از اسمان برایم دود تجویز شده"رو به انها گفتم"شما بروید این چهار قدم راه را پیاده می روم."قبول نکردند.می دانستم اصرار بیهوده فایده ای ندارد.ناچار سوار شدم.ماشین بوی تند سیگار میداد.در دل پوزخند زدم و با خود گفتم"خوب ادب شدی.از دود قلیان فرار کردی و گرفتار مه دود پسر ماهاتون شدی"کنار در مدرسه که رسیدیم تشکر کردم و پیاده شدم.به لطف انها نتوانسته بودم از بالای پل هوایی کوه های سیاهان را برای لحظاتي به تماشا بنشینم و از زیبایی بکرشان لذت ببرم یا از بازی پسران دبستانی انسوی بلوار داستانی جدید در ذهن خلق کنم.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 166 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 12:54