اسپنتان

متن مرتبط با «باد شمالی دریای مدیترانه» در سایت اسپنتان نوشته شده است

باد

  • به جز زوزه باد که ستوران را بالای پشت بام به حرکت در آورده،صدای موذن هم از دور به گوش می رسد.چنین به نطر می آید که آن بیرون غوغاست و امنیت درون خانه پناه گرفته است.خبری از صدای ماشینهای دوهزار نیست.آنها نیز در گوشه ای آرام گرفته اند.شاید به خط مرزی رسیده و بار را در مقصد خالی کرده اند.ماهاتون دیگر پسرش را لب مرز نمی فرستد.لابه هایش بر دل پسرش اثر کرده و قید مرز را زده است.پسرک در مغازه تاریک و نمور انتهای خیابان جنوبی ،شاگرد آهنگری شده است.دیروز گذر ماهاتون به اینجا رسیده بود.با آب و تاب با آن لهجه ناب، در مورد کار جدید پسرش سخن می گفت.خوشحال بود که پسرش از تیررس گشت مرزی رهیده و در امان است و باز انگار وسواس فکری گرفته باشد،از سختی پیشه ای که پسرک برگزیده ،نگران بود‌. عینکش را از چشم برداشت.لباسی که بر آن نقش سوزن دوزی انداخته بود،کناری گذاشت و گفت"به نظرت آهنگری سخت تر است یا قاچاق سوخت؟"و انگار جواب را یافته باشد،لبخندی زد و گفت" معلوم است که آهنگری بهتر است.امنیتی که دارد به هزار ثروت می ارزد" و باز لبخند میزند + نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر ۱۴۰۲ ساعت 5:11 توسط Espantan  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد شمال

  • باد سرد که می وزد آدمها و شاید زنها دوست دارند که به درون خانه ها بخزند.کنار سماور بنشینند.یک چای داغ برای خود بریزند.کتاب به دست بگیرند و برای خود یک داستان بخوانند.اما این آرزو در عمل کمتر جامه ی عمل می پوشد.قانون این است که همیشه یک نفر پیدا شود و بی خبر از افکارت خلوتت را به هم بزند.این قانون طبیعت از سالهایی که یک دختر دبیرستانی بودم تا به امروز همراهم بوده است.آن روزها وقتی کتاب و مجله می خواندم اولین کسی که اعتراض می کرد.مادر بود.به نظرش کتاب خواندن کار بیهوده ای بود و بهتر آن بود که به جای خواندن کتاب چند آیه از قرآن بخوانم یا سوزن دوزی بلوچ را بیاموزم.مادر نمی دانست که من در خفی قرآن را با معنی سه دور و چهار دور کرده ام و آخرش رمزی از آن نفهمیده ام.نمی دانست که نقش و نگارهای سوزن دوزی را بلدم اما حوصله ام را زود سر می برد.اما داستان و رمان خواندن یک دنیای دیگر داشت.همیشه به خودم کلک می زدم و آخر رمان را اول می خواندم.برایم مهم بود که آخر داستان به کجا می رسد و ته بیشتر رمانها به خیر می گذشت.برخلاف امروزی ها که درگیر داستان می شوی و داستان به سرانجام نمی رسد.امروز برای خودم یک ,باد شمال,باد شمال دریای مدیترانه,باد شمالی دریای مدیترانه ...ادامه مطلب

  • دریای مکران

  • برای فرار از هیاهوی زندگی به چابهار رفته بودم.آب تنی در سواحل رمین دور از چشمان متعصب بلوچ حال دیگری داشت.با آنکه مجبور بودم به رسم زن بودن با حجاب کامل دل به دریا بزنم اما همان شنای محجبه هم خالی از لطف نبود.من طبق معمول از دید چپه ی خودم به موضوع می نگریستم.پوشش پسر و شوهرم با پوشش لایه در لایه ی من تفاوت زیاد داشت.نمی خواستم در جایگاه یک مذکر باشم اما جایگاه خودم را هم باور نداشتم.چراهای زیادی به ذهنم رسید و همه در پاسخ کوتاه دین و حجاب خلاصه شد.کسی در درونم پوشش زن در اسلام را تذکر داد و من از ترس مسلمانی به سخنش ایمان آورده ام.,دریای مکران,دریای مکران چابهار,درياي مكران,دریایی مکران,سرنوشت دریای مکران,دریای عمان یا مکران,همایش دریای مکران چابهار,همایش دریای مکران,تاریخچه دریای مکران,سواحل دریای مکران ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها