باد

ساخت وبلاگ

به جز زوزه باد که ستوران را بالای پشت بام به حرکت در آورده،صدای موذن هم از دور به گوش می رسد.چنین به نطر می آید که آن بیرون غوغاست و امنیت درون خانه پناه گرفته است.خبری از صدای ماشینهای دوهزار نیست.آنها نیز در گوشه ای آرام گرفته اند.شاید به خط مرزی رسیده و بار را در مقصد خالی کرده اند.ماهاتون دیگر پسرش را لب مرز نمی فرستد.لابه هایش بر دل پسرش اثر کرده و قید مرز را زده است.پسرک در مغازه تاریک و نمور انتهای خیابان جنوبی ،شاگرد آهنگری شده است.دیروز گذر ماهاتون به اینجا رسیده بود.با آب و تاب با آن لهجه ناب، در مورد کار جدید پسرش سخن می گفت.خوشحال بود که پسرش از تیررس گشت مرزی رهیده و در امان است و باز انگار وسواس فکری گرفته باشد،از سختی پیشه ای که پسرک برگزیده ،نگران بود‌. عینکش را از چشم برداشت.لباسی که بر آن نقش سوزن دوزی انداخته بود،کناری گذاشت و گفت"به نظرت آهنگری سخت تر است یا قاچاق سوخت؟"و انگار جواب را یافته باشد،لبخندی زد و گفت" معلوم است که آهنگری بهتر است.امنیتی که دارد به هزار ثروت می ارزد" و باز لبخند میزند

+ نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر ۱۴۰۲ ساعت 5:11 توسط Espantan  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 13:36