باد شمال

ساخت وبلاگ
باد سرد که می وزد آدمها و شاید زنها دوست دارند که به درون خانه ها بخزند.کنار سماور بنشینند.یک چای داغ برای خود بریزند.کتاب به دست بگیرند و برای خود یک داستان بخوانند.اما این آرزو در عمل کمتر جامه ی عمل می پوشد.قانون این است که همیشه یک نفر پیدا شود و بی خبر از افکارت خلوتت را به هم بزند.این قانون طبیعت از سالهایی که یک دختر دبیرستانی بودم تا به امروز همراهم بوده است.آن روزها وقتی کتاب و مجله می خواندم اولین کسی که اعتراض می کرد.مادر بود.به نظرش کتاب خواندن کار بیهوده ای بود و بهتر آن بود که به جای خواندن کتاب چند آیه از قرآن بخوانم یا سوزن دوزی بلوچ را بیاموزم.مادر نمی دانست که من در خفی قرآن را با معنی سه دور و چهار دور کرده ام و آخرش رمزی از آن نفهمیده ام.نمی دانست که نقش و نگارهای سوزن دوزی را بلدم اما حوصله ام را زود سر می برد.اما داستان و رمان خواندن یک دنیای دیگر داشت.همیشه به خودم کلک می زدم و آخر رمان را اول می خواندم.برایم مهم بود که آخر داستان به کجا می رسد و ته بیشتر رمانها به خیر می گذشت.برخلاف امروزی ها که درگیر داستان می شوی و داستان به سرانجام نمی رسد.امروز برای خودم یک استکان چای داغ ریخته بودم و چشم به صفحه ی تلویزیون دوخته بودم.انگار شخصیت های یکی از رمانهای قدیمی و خارجی به جای صفحات کتاب روی صفحه ی تلویزیون زنده شده بودند و من همان دختر سالهای قبل بودم.لذت دیدن آن فیلم مدت زمان زیادی طول نکشید.حتی وقت نشد تا آن چای داغ را جرعه جرعه سر بکشم.زنگ در به صدا در آمد. در را که باز کردم.دو زن وارد حیاط خانه شدند.جلوتر که آمدند.متوجه شدم که دختر همسایه به همراه مادرش آمده تا به او ریاضی یاد بدهم.راهی برای فرار نبود.از آنها دعوت کردم تا وارد هال شوند.تلویزیون را خاموش کردم و همراه دختر زرنگ صفحه به صفحه تمرین و کار در کلاس ریاضی حل کردم.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : باد شمال,باد شمال دریای مدیترانه,باد شمالی دریای مدیترانه, نویسنده : espantano بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14