درد فقر

ساخت وبلاگ
حیاط خانه متروک پر از خاک بود.باد خاکها را چرخانده و در گوشه ای چپانده بود.باد بلوچستان بی رحم و سوزاننده است در تابستان از گرما و در زمستان از سرما آدم و اشیا را می سوزاند.اتاقها را تمیز کرده بودم اما توان غبارروبی حیاط به آن بزرگی را در خودم نمی دیدم.با آنکه روفت و روب بیشتر جزو کارهای زنانه تقسیم بندی شده اما آن حیاط پر از خاک یک نیروی مردانه میطلبید.امروز و در واقع امشب آخر خودم دست به کار شدم.هنوز یک چهارم کار را انجام نداده بودم که خسته شدم.شیلنگ آب و جارو را کنار گذاشتم و ادامه اش به یک روز دیگر موکول شد.آدم وقتی مشغول انجام کاری باشد خستگی را زیاد حس نمیکند اما زمانی که به خانه برمیگردد و دست از کار میکشد.تک تک استخوانها و ماهیچه هایش درد میگیرد و احساس آدمهایی را که کارگر هستند بیشتر درک میکند.شاید هم پیش خودش فلسفه ببافد که بدن آنها به کار کردن عادت کرده است ولی این فقط یک فلسفه است حتما آنهایی که در رتبه پایین تری از زندگی ها رتبه بندی شده اند روزها و شبهای سختی را پشت سر گذاشته و پشت سر میگذارند اما ره به جایی ندارند و در آخر می آموزند که با فقر و کار سخت پیوسته دست و پنجه نرم کنند... اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : درد,فقر, نویسنده : espantano بازدید : 164 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:35