مقدمه

ساخت وبلاگ

در خفی دو دختر و پسرش را عروس و داماد کرده بود.دخترها صاحب فرزند شده بودند و کودکان از آب و گل در آمده بودند.بعد این سالیان نمی دانم از سر بیکاری یا تفنن برای عیددیدنی آمده بودند.شیطان چندین بار وسوسه ام کرد که بپرسم بعد این همه سال چرا فیلشان یاد هند کرده و گذرشان به اینجا افتاده است؟اما نپرسیدم.نمی شد که مهمان را بابت آمدنش سرزنش کرد.سرد مثل یخ آمدن و رفتنشان را به نظاره نشستم.دیگر آن آدم سابق و خونگرم نبودم.گذر زمان آنها را برایم غریبه کرده بود.به وقت رفتن،زن مهمان دستم را فشرده و حلالیت طلبید.گفتم"چرا؟"نمی دانم چرا در جوابش به جای دستمال کشی و طلب دعای خیر،چرا؟گفته بودم.سوالی نگاهم کرد.گفتم"حلالید"و در دل با خود گفتم"بهتر است دور بعدی گذرتان به اینجا نیفتد.آدمی که در جشنها و مهمانیهایش قید کسی را می زند.بهتر است دیگر پشت سر را نگاه نکند و برای بازگشت مقدمه نچیند.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:04