اسپنتان

متن مرتبط با «تلخی دهان در صبح» در سایت اسپنتان نوشته شده است

دروغ

  • دوباره الکترونها از بریدگی دستم وارد بدنم می شوند.این بار حتی نمی گذارند که ظرفها را آب بکشم.این بار هم گزش گزنده الکتریسیته را فقط من حس کردم.چراغ بدون سوی فازمتر هم روشن نشد.هر بار یکی از وسیله های برقی را از برق کشیدیم،تا ببینیم که این شوک الکتریکی از کجاست؟آخر به آبسردکن ختم شد.روایتش راحت است،اما هر بار که به شیر آب دست زدم و جریان را حس کردم ،بیشتر به ابن نتیجه رسیدم که جانم چقدر برای دیگری بی ارزش است.داستان را هر چه بپیچانم،باز واقعیت از گوشه ای سرک خواهد کشید و حقیقت را فاش خواهد ساخت.پدر هم که مرده است و نمی شود برایش شکایت برد و خدا به احدی ظلم نمی کند... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در دولت

  • تنها تفریحم رفتن به خانه قدیمی است.روشن کردن بخاری چوبی حس خاصی دارد که نمی توان آن را جای دیگر تجربه کرد.تماشای شعله های آتش ،دیدنی است.در لابلای هر کدام از آن زبانه ها قسمتی از خاطرات برباد رفته کودکی نمایان است.به نظر خاله زنکها این رفتارم غیرمعمول است.از اینکه قیدشان را زده ام ناراحت هستند و گاه در میان سخنانشان این ناراحتی را ابراز می کنند.من انگار مدت زمانی ست که حرفها و حدیثها را دیگر نمی شنوم و در عالمی دیگر سیر می کنم.دیروز ماهاتون آمده بود.اخبار مردمان دهکده را از بر بود.من بیشتر از نیم حرفهایش را نشنیدم و فقط سر تکان دادم.ماهاتون خوشحال بود.پسرش ،نمی دانم از کدام مرز کارت رزاق گرفته بود.قرار بود به پاس مرزداری برایش حقوق ماهیانه بریزند.دری از دولت به رویش باز شده بود که پسرش را از پتک کوبیدن بر آهن پاره های داغ آهنگری رها می ساخت. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درختچه

  • به جز آلوئورا هر گلدانی که کاشتم ،سبز و بعد مدتی خشک شده بود.انگار دستی به عمد دست روی دهنشان گذاشته و خفه شان کرده باشد.این بار دانه کرچک قرمز کاشتم.دانه آن را کارگر شهرداری برایم آورده بود.کرچکها زود رشد کرده و مثل ماری،سبز قرمز سر از خاک بیرون آورده اند.آدم یاد دانه های لوبیای سحر آمیز می افتد.ماهاتون با داستان جدیدش حس بدی را برایم القا کرده است.تا چشمش به گلدانها افتاد.خندید و گفت"مُرگپد(کرچک)بزرگ که شود ،اجنه دورش خانه می کنند.می خواهی در خانه ات باغ مُرگپد درست کنی؟"گفتم"نه"و قبل از آنکه سخن دیگری بگویم،ادامه داد"وقتی کوچک بودم.در حیاط خانه مان درخت مرگپدی(کرچک)سبز شده بود.مشک آب کوچکی روی آن آویزان بود.هر بار بعد از بازی در حیاط از آن مشک آب می خوردم.و زیر سایه اش استراحت می کردم.مادر ظرفها را همانجا می شست.نمی دانم آن درخت را چه کسی آنجا کاشته بود؟اما استراحت زیر سایه اش دلچسب بود.بعدها پدر آن درخت را قطع کرد و به جایش انجیر کاشت.درخت انجیر آفت زد و به بر ننشست.یادم می آید که پیرزن همسایه از قطع شدن آن درختچه چقدر خوشحال شد.می گفت"بزرگترها که تجربه بیشتر دارند،حرف مفت نمی زنند.حتما چیزهایی از مُرگپد و اجنه اطرافش دیده اند" و باز لبخند رضایت می زد. ماهاتون وقتی چهره متفکرم را می بیند،دیگر سخنی از اجنه و گلدانهای کرچک نمی گوید .ترجیح می دهدسکوت کند.من اما ذهنم هزار فلسفه ترسناک می بافد... + نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 3:27 توسط Espantan  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز پدر

  • می گوید "بیا پیاده به آرامستان برویم و روز پدر را به پدربزرگ تبریک بگوییم."لبخند تلخی می زنم و می گویم"که کرونا را به سرزمین مردگان هم هدیه کنیم؟"می گوید"درگذشتگان که کرونا نمی گیرند."می گویم"نمی توان, ...ادامه مطلب

  • ذکر مدرن

  • شب از نیمه گذشته و دوباره خواب از چشمم پریده است.بر مبل تکیه زده و مهمان خواننده ترک شده ام.صدایش خاطرات را از گورستان بیرون می کشد و جلوی چشمم ردیف می کند.اهنگ بر تکرار است و خاطرات تکرارپذیر نیست.چای تلخ پشت چای تلخ.خودم هم نمی دانم چه چیز ازارم می دهد.فقط دلم نمی خواهد این شب،این ارامش و این ذکر اهنگین به ته برسد., ...ادامه مطلب

  • درویش

  • آدمها هر لحظه که از عمرشان میگذرد یک گام به زوال نزدیکتر می شوند.آخرین بار که او را دیده بودم سرحال تر و فربه تر بود اما این بار به قول مادرم مثل چوب خشک شده بود.وقتی مردان اینجا لاغر می شوند به ذهن کمتر کسی می رسد که مثلا از شدت ریاضت یا ورزش یا. ..به این حالت رسیده.بیشتر مردمی که فکرشان را بر زبان می آورند می گویند"لابد فلانی معتاد شده که به این حال افتاده"چند بار دهانم را پر و خالی کردم که از او بپرسم که چرا چنین لاغر شده و هر بار پشیمان شدم.با امکانات رده پایین خانه متروک برایش چای دم کردم. جلویش یک استکان چای گذاشتم و در دل دلم به حالش سوخت و بیشتر از آنکه دلم بسوزد نگران موتش شدم در حالی,درویش ...ادامه مطلب

  • درد فقر

  • حیاط خانه متروک پر از خاک بود.باد خاکها را چرخانده و در گوشه ای چپانده بود.باد بلوچستان بی رحم و سوزاننده است در تابستان از گرما و در زمستان از سرما آدم و اشیا را می سوزاند.اتاقها را تمیز کرده بودم اما توان غبارروبی حیاط به آن بزرگی را در خودم نمی دیدم.با آنکه روفت و روب بیشتر جزو کارهای زنانه تقسیم بندی شده اما آن حیاط پر از خاک یک نیروی مردانه میطلبید.امروز و در واقع امشب آخر خودم دست به کار شدم.هنوز یک چهارم کار را انجام نداده بودم که خسته شدم.شیلنگ آب و جارو را کنار گذاشتم و ادامه اش به یک روز دیگر موکول شد.آدم وقتی مشغول انجام کاری باشد خستگی را زیاد حس نمیکند اما زمانی که به خانه برمیگرد,درد,فقر ...ادامه مطلب

  • پیاده روی صبحگاهی

  • از کوچه صدای گام ها و حرفهای نامفهوم مردانی که برای پیاده روی صبحگاهی از پیاده رو در حال عبور هستند به گوش می رسد.در دل می گویم خوش به حالشان و باز با خود می گویم"اگر به جای پیاده روی و گز کردن خیابانها و بیابانها مانند مردان قدیمی کج بیل را روی شانه می گذاشتند و لنگ چرکینشان را روی سر می انداختند و, ...ادامه مطلب

  • قلندر

  • عمه با سروصدای همیشگی اش آمده و احوال پرسی گرمی می کند.حالش را می پرسم و خوشآمد میگویم.نگاهی به چهره اش می اندازم.دیگر آن جذابیت گذشته را ندارد.تمام دلربابی اش در شباهت به پدر بود و گویی آن شباهت خاص دیگر رنگ باخته است.عمه از گذشته داستانهای تکراری زیادی می داند.هر کدامش را بیش از چندبار برایم تعریف, ...ادامه مطلب

  • دریای مکران

  • برای فرار از هیاهوی زندگی به چابهار رفته بودم.آب تنی در سواحل رمین دور از چشمان متعصب بلوچ حال دیگری داشت.با آنکه مجبور بودم به رسم زن بودن با حجاب کامل دل به دریا بزنم اما همان شنای محجبه هم خالی از لطف نبود.من طبق معمول از دید چپه ی خودم به موضوع می نگریستم.پوشش پسر و شوهرم با پوشش لایه در لایه ی من تفاوت زیاد داشت.نمی خواستم در جایگاه یک مذکر باشم اما جایگاه خودم را هم باور نداشتم.چراهای زیادی به ذهنم رسید و همه در پاسخ کوتاه دین و حجاب خلاصه شد.کسی در درونم پوشش زن در اسلام را تذکر داد و من از ترس مسلمانی به سخنش ایمان آورده ام.,دریای مکران,دریای مکران چابهار,درياي مكران,دریایی مکران,سرنوشت دریای مکران,دریای عمان یا مکران,همایش دریای مکران چابهار,همایش دریای مکران,تاریخچه دریای مکران,سواحل دریای مکران ...ادامه مطلب

  • تلخ

  • استراحتم کامل نبود و مخم کار نمی کرد.گوشی موبایلم به صدا در آمد.نگاهی به صفحه ی موبایل انداختم و با بی میلی جواب دادم.زنی که پشت خط بود ید طولایی در درد و دل کردن داشت.بعد از احوال پرسی گفت"فلانی می دانی چه شده است؟"گفتم"نمی دانم.تو بگو که چه اتفاقی افتاده است؟"خندید و گفت"پسرم با دوستش به شهری دور سفر کرده و در سفر عاشق یک دختر فارسی شده است.پایش را در یک کفش کرده که حتما با آن دختر ازدواج می کند."گفتم"دوست داشتن که بد نیست.سن و سالی از پسرت گذشته است.حتما عاقلانه عاشق شده است.چرا اینقدر پریشان هستی؟"گفت"تو نمی توانی درک کنی که در دلم چه غوغایی برپا است.دوست,تلخون,تلخی دهان,تلخ,تلخی نکند شیرین ذقنم,تلخ مثل عسل,تلخ و شیرین,تلخیص,تلخی دهان در بارداری,تلخ شهاب مظفری,تلخی دهان در صبح ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها