قلیان

ساخت وبلاگ

هنوز غذا را روی اجاق چوبی می پزم.به بوی دود و آتش عادت کرده ام.از وقتی مریض شده ام،نوه هایم از سرچشمه برایم آب می آورند.قبل از آن خودم آب می آوردم.باید بیایی و ببینی که چطور از دل کوه آب بیرون می چکد و پای کوه جمع می شود.مردم می گویند ،آن چشمه از برکت وجود عارفی که هر شب آنجا نماز می خوانده ،از دل کوه بیرون زده است.البته باران که نبارد،خشک می شود و مردمان مجبور می شوند که از چاه آب بیاورند."حرفش به اینجا که می رسد،سرفه می کند.لبخند می زند و می گوید"این سرفه های سخت،حاصل دود قلیان است.دکتر گفته که دود شش هایت را سیاه کرده است"نگاهی به بیرون پنجره می اندازد و می پرسد"وقت نماز تهجد است؟"می گویم"بله،می توانی نماز  بخوانی و بعد بخوابی"برایش جانماز می آورم.می گوید"من روی این نماز نمی خوانم.جانماز حصیری نداری؟ملاها می گویند نماز خواندن روی حصیر ثواب بیشتری دارد."یاد جانماز حصیری مادر می افتم.آن را می آورم و رو به قبله پهن می کنم.نشسته نماز می خواند.نمی دانم چطور آن حصیر زبر پاهایش را نمی خراشد؟کمی دورتر می نشینم و او را تماشا می کنم.کنجکاوم که بدانم ،نمازش را چگونه می خواند و چه دعایی  می کند؟او در سکوت مطلق ،لب می جنباند و ذکر می گوید.به سلام نماز می رسد و دوباره از سر می گیرد.یاد نماز شبهایی می افتم که در تربیت معلم می خواندم و خستگی نمی شناختم.آخرین رکعت نمازش که تمام می شود،دعا می خواند و جانماز حصیری را جمع می کند.می گوید"دعا کردم که خدا به تو یک اولاد دختر بدهد."تشکر می کنم و می گویم"حتما خسته شده ای.بهتر است بخوابی."سر بر بالش که می گذارد،اتاق را ترک می کنم.به آشپزخانه می روم.ظرفها و استکانها را شسته است.بازی ذهن آغاز می شود."ابله!اگر آن زن که از پشت کوه با هلی کوپتر آمده است،در خانه ات بمیرد ،چکار می کنی؟جواب فرزندان و خاندانش را چه می دهی؟"

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 3:15 توسط اسپنتان  | 

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 185 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 22:08