چای سیاه

ساخت وبلاگ
گفت"ما چای سیاه نمی خوریم.چای سبز میخوریم.برای سلامتی بهتر است."سخنش را پذیرفتم و من هم بعد از آن چای سبز خوردم.چای سبز بیمزه بود و نخوردنش بهتر از خوردنش بود.هر بار که برای مهمانها چای سیاه دم میکردم یک فکر در ذهنم جولان میداد"پس چرا پدر چای سیاه و پررنگ میخورد؟"وقتی دختر خانه بودم.مادر آب را می جوشاند و چای سیاه را در فلاسک دم میکرد.آن را کنار تخت پدر میگذاشت و خود پی کارش میرفت.گاه من کنار پدر می نشستم و از آن چای فلاسکی میخوردم.مزه خاص خودش را داشت.بزرگتر که شدم یاد گرفتم که خودم چای درست کنم.آب را جوش می آوردم و برای راحتی کار بعد از خاموش کردن زیر کتری چای خشک را درون کتری می ریختم و چای خودش دم می کشید.چایی که درست میشد سیاه و مثل زهرمار بود اما باز مزه ی خاص خودش را داشت.بعدها یاد گرفتم که چای را درون قوری دم کنم.من و پدر چای پررنگ و سیاه می خوردیم.من بزرگ شده بودم و دیگر مادر می توانست با خیال راحت با زنان دیگر به دید و بازدیدهایش برسد.پسرها هم پی بازی و تفریح خود بودند.آن روزها شاید معنای "دختر مونس پدر است."را نمی فهمیدم اما بعدها معنی اش را خوب یاد گرفتم.من هر بار که کنار پدر نشستم و چای تلخ و سیاه خوردم.یک درس یک داستان و یک شرح از چگونه زیستن را آموختم.اما آن روزها نفهمیدم که چرا پدر آن همه چای سیاه و تلخ میخورد.این روزها بعد از سالها جواب سوالم را کشف کرده ام.دیگر پدری وجود ندارد که کنارش چای سیاه بخورم اما خودم که وجود دارم.چای سبز را کنار گذاشته ام و بار دیگر چای پررنگ و جور می خورم.شوهرم می گوید"ای معتاد!معده ات داغون می شود!"من هم در دل می گویم"اگر قرار به داغون شدن بود باید پیشتر از این داغون میشد!" اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 130 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31