اسپنتان

متن مرتبط با «پشیمانی از ازدواج» در سایت اسپنتان نوشته شده است

ازمون

  • اولین امتحان حضوری دانش اموزان بود.تنها پروتکلی که مدرسه و دانش اموزان اجرا کرده بودند،ماسک بود و بعد از آن همه جولان کرونا بود.دانش اموزان را در حیاط نشانده بودیم که از شر کرونا در امان باشند ،غافل, ...ادامه مطلب

  • بازجویی

  • برای بازدید کلاس درس،روش تدریس،مچ گیری یا هر چیز دیگر که نامش را بگذاریم امده بود.برای هر چه که امده بود.وسط زنگ بود و من تدریس را به اخر رسانده بودم.مطالب را جمع بندی و از دخترها خواسته بودم که کمی ک, ...ادامه مطلب

  • ازادی

  • گویی باری از دوشم برداشته شده بود.به دنبال دلیل این سبکی بودم و یافتم.دیروز اخرین مهلت ثبتنام ارشد پیام نور بود.بین ادامه تحصیل و عبور از ان دو دل بودم.پتو روی سر کشیدم و اسوده خود را به خواب زدم.خواب, ...ادامه مطلب

  • نماز جماعت

  • مغرب بود.کنار مسجدی نگه داشتیم که مصلایی مخصوص زنان داشت.زن و دختری مشغول عبادت بودند.صدای امام جماعت بوسیله بلندگویی در نمازخانه زنان هم پخش میشد.از حرکات زن و دختر معلوم بود که به ملا اقتدا کرده اند و همراه او نماز می خوانند.من رکعت آخر رسیده بودم و رسم جماعت خواندن و چگونگی اقتدا به ملا را نیاموخ, ...ادامه مطلب

  • بازنشسته

  • زنها وقتی بازنشسته می شوند راحت می توانند سرشان را گرم کنند از خیاطی گرفته تا بشور و بساب آشپزخانه و خرید،حتی می توانند ساعتها روی کاناپه لم بدهند و به رویاهای دست یافتنی و دست نیافتنی شان فکر کنند یا حتی کارتون و فیلم های قدیمی را نگاه کنند اما اگر مردان بازنشسته شوند و هیچ هنری به جز کار اداری شان, ...ادامه مطلب

  • آواز

  • سالها قبل وقتی یک دختر کوچک بودم.زمانی که با برادرم دعوا میکردم و خلقم تنگ میشد.می گفتم"گور!"مادرم تا این کلمه را می شنید سرزنشم میکرد و میگفت"از گورها که آوازی بلند نمیشود."آن وقتها معنی حرف مادر را نمی فهمیدم اما امشب که یاد دعواهای بچگی افتادم معنی حرف مادر را به خوبی درک کردم.وقتی کنار مزار شهید, ...ادامه مطلب

  • نماز دیگر

  • زنی که رو به رویم نشسته یکریز حرف می زند.نمی دانم او را چگونه از سر باز کنم؟می گویم"نماز عصر خوانده ای؟"با تعجب می گوید"منظورت نماز دیگر است؟"این بار من در عجب می مانم که او این کلمه ی کتابی را از کجا در لهجه ی غلیظ بلوچی اش جای داده است؟"در دل می گویم"لابد اصالت زبانش از من بیشتر است."رو به او می گویم"بله وقت نماز دیگر است."زن نگاهی به چهره ام می اندازد و می گوید"باشد الان می خوانم."روی چانه و وسط ابروهایش را خالکوبی کرده و موهای سیاهش را از فرق سر باز کرده و دو رشته از آن را به اندازه ی چهار انگشت کوتاه کرده و با گیره های سیاه روی طرفین سرش محکم کرده تا موها روی پیشانی اش نریزد.سیاهی چشمان ریز و موهای سیاهش جلب توجه می کند.در چشمانش زیرکی خاصی موج می زند که شاید بتوان آن را یک نوع حس وحشی و بکر تعریف کرد.معلوم است که در دل طبیعت بزرگ شده است.رو به زن می گویم"اینجا زنهایی در سن و سال شما موهای جلوی سرشان را کوتاه نمی کنند.چطور شده که موهایت را کوتاه کرده ای و بعد به این ظرافت طرفین سرت با گیره مو محکم کرده ای؟"لبخندی می زند و می گوید"در ملک ما رسم است که وقتی دخترها را عروس می کنند.مو,نماز دیگر چند رکعت است,نماز دیگر,نماز دیگر یعنی چه ...ادامه مطلب

  • پشیمان

  • پشیمان بود و برای پشیمان شدن دیر بود.گفت"کاش دخترم را به این پسره شوهر نمی دادم.خرما نبود که مزه اش کنم و خوب و بدش را بفهمم."حرفش را قبول نداشتم.دخترش نمی خواست با مردی که حالا شوهرش بود ازدواج کند.او را مثل خیلی از دختران دیگر به زور راضی کردند و به خانه ی بخت فرستادند.دخترک اول مقاومت کرد و آخر به حرف پدرش گوش کرد و زن شوهرش شد.چیزی را که دختر با سن کمش سالها پیش دریافته بود.پدر تازه فهمیده بود.تازه فهمیده بود که دامادی که انتخاب کرده برازنده ی دخترش نیست.حالا که دختر صاحب فرزند شده پیش کشیدن این بحث ها وقت تلف کردن بود.گفت"فقط به شما می گویم ولی اشتباه ک,پشیمانی,پشیمانم حمیرا,پشیمان,پشیمان به انگلیسی,پشیمانی از مهاجرت,پشیمانم,پشیمانی بعد از طلاق,پشیمانی از ازدواج ...ادامه مطلب

  • کلات سرباز

  • شوهرم اصرار داشت که در مسیر سفرش کلات سرباز را ببیند.حرفش را بر کرسی نشاند و وارد شهر سرباز شدیم.کلات را بر قله ی کوه بنا کرده بودند.راه پله ای نداشت که با تق تق کفش های پاشنه بلند یک زن سکوتش در هم بشکند یا اگر هم داشت ما جایش را بلد نبودیم.من پای کوه ایستادم و به گرفتن چند عکس اکتفا کردم.صندل پاکستانی ام با فراز و نشیب کوه نمی خواند.شوهر و پسر راه بالا را در پیش گرفتند و زود برگشتند.گفتم"چی شد؟"شوهرم گفت"کارگران داخل کلات گفته اند که کلات در ورودی ندارد."گفتم"پس آنها با آن دم و دستگاه چطور داخل رفته اند؟"گفت"شاید از داخل پاسگاه رفته اند."گفتم"جالا دیدن این ,کلات سرباز,شهرداری کلات سرباز,شهر کلات سرباز,شهرستان سرباز كلات,اخبار سرباز کلات,سرباز كلات,شهردار کلات سرباز,شهرستان سرباز کلات,بخشدار سرباز کلات ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها