اسپنتان

متن مرتبط با «خاک رس از کجا بخرم» در سایت اسپنتان نوشته شده است

ترس

  • وارد کلاس که شد،نفسش بند آمده بود و نمی توانست حرف بزند.بعد از مکثی کوتاه خودش را جمع و جور کرد و با استرس گفت"در مسیر مدرسه سگها را دیدم.مجبور شدم دور بزنم و از کوچه دیگر بیایم برای همین دیر شد."نگاهی به او انداختم.نیاز داشت که یک نفر بغلش کند تا ترس و اضطرابش کم شود و به اطمینان برسد.به او اجازه دادم که سرجایش بنشیند ،بی آنکه سوال دیگری بپرسم.در گلوی دخترک بغضی پنهان بود که اگر سوال دیگری می پرسیدم،جلوی دوستانش می شکست و به گریه می افتاد.دخترها ول کن نبودند.گفتند"چند سگ بودند"گفتم"ساکت!او خودش ترسیده و استرس دارد،باز یادش بیندازید که دوباره خاطره اش را مرور کند."دیگر کسی سوالی در مورد سگهای ولگرد و صبحی که دخترک لاغر و پریشان تجربه کرده بود،نپرسید.من در ذهن به دنبال جای خالی والدین دخترک پریشان می گشتم.صبح زود و در آن مسیر خلوت چرا تنها به مدرسه آمده بود؟اگر آن سگهای ولگرد برایش پارس میکردند و گازش می گرفتند تکلیف چه بود؟و مسئولیت برعهده چه کسی ؟"از آن روز مدت زمانی گذشته است.دخترک به طرز عجیبی درسخوان شده و تکلیف علوم می نویسد. + نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ ساعت 12:53 توسط Espantan  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ازمون

  • اولین امتحان حضوری دانش اموزان بود.تنها پروتکلی که مدرسه و دانش اموزان اجرا کرده بودند،ماسک بود و بعد از آن همه جولان کرونا بود.دانش اموزان را در حیاط نشانده بودیم که از شر کرونا در امان باشند ،غافل, ...ادامه مطلب

  • بازجویی

  • برای بازدید کلاس درس،روش تدریس،مچ گیری یا هر چیز دیگر که نامش را بگذاریم امده بود.برای هر چه که امده بود.وسط زنگ بود و من تدریس را به اخر رسانده بودم.مطالب را جمع بندی و از دخترها خواسته بودم که کمی ک, ...ادامه مطلب

  • ازادی

  • گویی باری از دوشم برداشته شده بود.به دنبال دلیل این سبکی بودم و یافتم.دیروز اخرین مهلت ثبتنام ارشد پیام نور بود.بین ادامه تحصیل و عبور از ان دو دل بودم.پتو روی سر کشیدم و اسوده خود را به خواب زدم.خواب, ...ادامه مطلب

  • نماز جماعت

  • مغرب بود.کنار مسجدی نگه داشتیم که مصلایی مخصوص زنان داشت.زن و دختری مشغول عبادت بودند.صدای امام جماعت بوسیله بلندگویی در نمازخانه زنان هم پخش میشد.از حرکات زن و دختر معلوم بود که به ملا اقتدا کرده اند و همراه او نماز می خوانند.من رکعت آخر رسیده بودم و رسم جماعت خواندن و چگونگی اقتدا به ملا را نیاموخ, ...ادامه مطلب

  • بازنشسته

  • زنها وقتی بازنشسته می شوند راحت می توانند سرشان را گرم کنند از خیاطی گرفته تا بشور و بساب آشپزخانه و خرید،حتی می توانند ساعتها روی کاناپه لم بدهند و به رویاهای دست یافتنی و دست نیافتنی شان فکر کنند یا حتی کارتون و فیلم های قدیمی را نگاه کنند اما اگر مردان بازنشسته شوند و هیچ هنری به جز کار اداری شان, ...ادامه مطلب

  • آواز

  • سالها قبل وقتی یک دختر کوچک بودم.زمانی که با برادرم دعوا میکردم و خلقم تنگ میشد.می گفتم"گور!"مادرم تا این کلمه را می شنید سرزنشم میکرد و میگفت"از گورها که آوازی بلند نمیشود."آن وقتها معنی حرف مادر را نمی فهمیدم اما امشب که یاد دعواهای بچگی افتادم معنی حرف مادر را به خوبی درک کردم.وقتی کنار مزار شهید, ...ادامه مطلب

  • قبرستان

  • گفت"بله می خواهم."گفتم"شرط دارد!"گفت"چه شرطی؟"گفتم"به هیچ کس نگویی که به قبرستان رفته ایم."گفت"حتی به پدر؟"گفتم"حتی به پدر!"این بار برخی از کوچه ها رنگ آسفالت گرفته بودند و من در کنار پسر ده ساله احساس امنیت بیشتری میکردم.صدای پارس سگی هر دویمان را به وحشت انداخته بود اما خوشبختانه سگ درون خانه ای د, ...ادامه مطلب

  • نماز دیگر

  • زنی که رو به رویم نشسته یکریز حرف می زند.نمی دانم او را چگونه از سر باز کنم؟می گویم"نماز عصر خوانده ای؟"با تعجب می گوید"منظورت نماز دیگر است؟"این بار من در عجب می مانم که او این کلمه ی کتابی را از کجا در لهجه ی غلیظ بلوچی اش جای داده است؟"در دل می گویم"لابد اصالت زبانش از من بیشتر است."رو به او می گویم"بله وقت نماز دیگر است."زن نگاهی به چهره ام می اندازد و می گوید"باشد الان می خوانم."روی چانه و وسط ابروهایش را خالکوبی کرده و موهای سیاهش را از فرق سر باز کرده و دو رشته از آن را به اندازه ی چهار انگشت کوتاه کرده و با گیره های سیاه روی طرفین سرش محکم کرده تا موها روی پیشانی اش نریزد.سیاهی چشمان ریز و موهای سیاهش جلب توجه می کند.در چشمانش زیرکی خاصی موج می زند که شاید بتوان آن را یک نوع حس وحشی و بکر تعریف کرد.معلوم است که در دل طبیعت بزرگ شده است.رو به زن می گویم"اینجا زنهایی در سن و سال شما موهای جلوی سرشان را کوتاه نمی کنند.چطور شده که موهایت را کوتاه کرده ای و بعد به این ظرافت طرفین سرت با گیره مو محکم کرده ای؟"لبخندی می زند و می گوید"در ملک ما رسم است که وقتی دخترها را عروس می کنند.مو,نماز دیگر چند رکعت است,نماز دیگر,نماز دیگر یعنی چه ...ادامه مطلب

  • خاک رس

  • از دانش آموزان می پرسم "بلوچ به خاک رس چه می گوید؟"ریحانه دستش را بالا می گیرد و می گوید"تا جایی که به یاد داریم خاک رس ،خاک رس است.به ما کلمه ی دیگری یاد نداده اند."دختران دیگر می گویند"معنی بلوچی دارد ولی یادمان نمی آید."فریده که از یک روستای دور و مرزی به این مدرسه آمده است.دستش را بالا می گیرد و خاک رس را برای همکلاسی هایش معنی می کند.فاطمه می گوید"من هم بلد بودم ولی یادم رفته بود."بچه ها می خندند و می گویند"خانم اجازه الکی می گوید.او هم بلد نبود."حفصه غصه می خورد و می گوید"خانم اجازه آخرش زبان بلوچی از یاد می رود و حرف زدنها فارسی می شود."می گویم"ولی شما نمی گذارید که زبان مادری تان نابود شود."حفصه می گوید"ولی من می دانم که از بین می رود."در جوابش سخنی نمی گویم.شاید حق با حفصه باشد.,خاک رس,خاک رس به انگلیسی,خاک رس از کجا بخرم ...ادامه مطلب

  • کلات سرباز

  • شوهرم اصرار داشت که در مسیر سفرش کلات سرباز را ببیند.حرفش را بر کرسی نشاند و وارد شهر سرباز شدیم.کلات را بر قله ی کوه بنا کرده بودند.راه پله ای نداشت که با تق تق کفش های پاشنه بلند یک زن سکوتش در هم بشکند یا اگر هم داشت ما جایش را بلد نبودیم.من پای کوه ایستادم و به گرفتن چند عکس اکتفا کردم.صندل پاکستانی ام با فراز و نشیب کوه نمی خواند.شوهر و پسر راه بالا را در پیش گرفتند و زود برگشتند.گفتم"چی شد؟"شوهرم گفت"کارگران داخل کلات گفته اند که کلات در ورودی ندارد."گفتم"پس آنها با آن دم و دستگاه چطور داخل رفته اند؟"گفت"شاید از داخل پاسگاه رفته اند."گفتم"جالا دیدن این ,کلات سرباز,شهرداری کلات سرباز,شهر کلات سرباز,شهرستان سرباز كلات,اخبار سرباز کلات,سرباز كلات,شهردار کلات سرباز,شهرستان سرباز کلات,بخشدار سرباز کلات ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها